خیلی گرسنم شده بود
با بی حوصلگی...
رفتم سمت اشپزخونه ...
مادرم در حال اشپزی واسه افطاربود...
به به به، دلم آب افتاد.
بی اختیار پریدم بغل مامانم و بوسش کردم
چراا
و گفتم:
«مامان خییییلی دوستت دارم.»
مامانم سریع گفت : «عه پس چرا به درخواست های دیروزم که بهت گفتم اصلا توجهی نکردی؟!»
حالم گرفته شد و تو دلم گفتم: «چه ربطی داره؟!؟!؟»
بعدشم راهمو کشیدم طرف اتاقم.
اما یهو به یاد ترجمه یکی از ایاتی که اتفاقا همین امروز خوندمش افتادم.
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله ویغفر لکم ذنوبکم والله غفورالرحیم»
این ایه به اونایی که ادعای دوستی خدا رو دارن سفارش میکنه،
اگه واقعا راست میگید،
راهش اینه که از پیامبر (ص) پیروی کنید و در مسیر خواسته های الهی حرکت کنید.
پس،
دوستی خداوند در صورتی کااااامله که
مشوق انسان به عمل باشه.
انسان می تونه به جایی برسه که مثل پیامبر عزیز ما پیروی از ایشون پیروی از خداوند باشه.
دردسرتون ندم همین که ترجمه این آیه ی قشنگ تو ذهنم اومد، به سرعت جت دور زدم سمت اشپزخونه و گفتم:
«مامان...
میشه یک بار دیگه درخواست هاتون رو بدونم و برم انجام بدم.»
(آل عمران، 31)