این حرف را از خیلی ها شنیدم که میگن خدا از رگ گردن به ادم نزدیکتر است این یعنی چی ؟ حتی این مطلب را در قران هم دیدم لطفا این را برای من توضیح بدهید؟
خدای متعال در ارتباط با نزدیکبودن به بندگان و استجابت دعای آنان خطاب به پیامبر اسلام(ص) فرمود: «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ»؛[1]و هنگامى که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، من نزدیکم، دعاى دعاکننده را، هنگامى که مرا میخواند، پاسخ میدهم، پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند).
شأن نزول
در مورد علت نزول آیه فوق دو مطلب نقل شده است:
1. کسى از پیامبر اکرم(ص) سؤال کرد: آیا خدا نزدیک است که او را آهسته بخوانم، یا دور است تا با او به صداى بلند سخن گویم. اینجا بود که این آیه نازل شد.
2. جمعى از رسول خدا(ص) سؤال کردند که خدا را چگونه بخوانیم؟ در پاسخ آنان این آیه فرود آمد.[2]
چند نکته
قبل از بیان محتوای این آیه، توجه به برخی نکات دقیقی که در آن به کار رفته ضروری به نظر میرسد:
الف. تعبیر به عبادى (بندگانم)، به جای ناس (مردم) نهایت عنایت خداوند به مضمون آیه را میرساند.
ب. در این آیه واسطه به کار گرفته نشده است؛ یعنی نفرمود در پاسخشان بگو من نزدیکم، بلکه فرمود: چون بندگانم از تو سراغ مرا میگیرند من نزدیکم.
ج. جمله «من نزدیکم» را با حرف «انّ» که تأکید را میرساند مؤکد کرده و فرمود: «فإنى قریب»، پس به درستى که من نزدیکم.
د. نزدیکى را با صفت بیان کرده و فرمود: «نزدیکم» نه با فعل، «من نزدیک میشوم»، تا ثبوت و دوام نزدیکى را برساند.
هـ. در افاده اینکه دعا را مستجاب میکند تعبیر به مضارع آورد نه ماضى، تا تجدد اجابت و استمرار آنرا برساند.[3]
این نکات دلالت بر این دارد که خداى متعال به استجابت دعا اهتمام و عنایت دارد.
تفسیر
منظور از قرب و نزدیکی خدا به بندگان قرب مکانى نیست؛ زیرا اینگونه نزدیکى از خصوصیات جسم است؛ خداوند منزه از مکان و جسمانیت است، بلکه مراد قرب علمی و شهودی است.
گفتنی است؛ با توجه به ارتباط معنوى این آیه با آیات روزه - که این آیه در بین آنها آمده - میخواهد بگوید؛ آنگاه که بندگان من - که خود را از هر بندى آزاد کرده و بنده من شدهاند- از تو جویاى من میشوند؛ آنچیزی را که پس از گذشت دوره فطرت گم کرده، و در ایام تکمیل روزه به جستوجوى او هستند، «فانى قریب» من به آنان نزدیکم. بیان «فانى قریب» بدون فاصله «قل» به این نکته اشاره دارد که؛ چون فاصله، خود بنده و غفلت و اعراض او است، همینکه بنده هشیار و جویا شد، فاصله از میان برداشته میشود و قرب علمى و شهودى براى جویای قرب، حاصل است.
بنابر این، قرب خداوند به بندگان خاصش، نه قرب زمانى و مکانى است؛ زیرا او آفریننده و محیط بر زمان و مکان است. و نه قرب وجودى و قیمومى که با همه موجودات دارد و مخصوص «عبادى» نیست. و نه قرب مقامى؛ چرا که صاحبان این قرب در عرض هم هستند و خداوند از این قرب مبرا است؛ لذا چون اینگونه(قرب علمى و شهودى) نزدیک است، مدام میخواهد که روى اجابت بنمایاند، به شرط آنکه بنده جوینده، یکسر به او روى آورد و فاصلههاى فکرى و نفسى را از میان بردارد.[4]
البته برخی از مفسران معتقدند قرب و نزدیکی حقیقتاً همان قرب مکانی است که خدای متعال از آن منزه و مبرا است؛ لذا قرب در اینجا استعاره و کنایه است از علم الهی به افعال و اقوال و اطلاع بر تمام احوال بندگان.[5] یعنی خداى تعالى از هر چیزى که فرض شود به مخلوق خود نزدیکتر است. پس او قریب على الاطلاق است. همانگونه که خود فرمود: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ»[6]" و این اقتضای مالک بودن خداى سبحان نسبت به بندگانش به مالکیت حقیقى است. و بنده بودن بندگان براى او باعث شده که او به طور على الاطلاق قریب و نزدیک به ایشان باشد، نزدیکتر از هر چیزى که با او مقایسه شود. همچنین این مالکیت باعث شده که هر تصرفى و به هر نحو که بخواهد در بندگانش بکند جایز باشد، بدون اینکه دافعى و مانعى جلوی تصرفاتش را بگیرد.[7]
کلمه «دعا» و «دعوت» به معناى این است که دعا کننده نظر دعا شده را به سوى خود جلب کند، و کلمه «سؤال» به معناى جلب فایده و یا زیادتر کردن آن از ناحیه مسئول است، تا بعد از توجیه نظر او حاجتش برآورده شود، پس سؤال به منزله نتیجه و هدف براى دعا است.
البته، در اینجا نکتهاى است که نباید آنرا از نظر دور داشت، و آن اینکه خداى تعالى وعده «أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ» خود را مقید به قید «إِذا دَعانِ» کرده است؛ و چون این قید چیزى زاید بر مقید نیست، میفهماند که دعا باید حقیقتاً دعا باشد، نه اینکه دعای مجازی و صورت آن آورده شود.[8]
جمله «إِذا دَعانِ» نیز همین را میفهماند که وعده اجابت هر چند مطلق و بیقید و شرط است، اما این شرط را دارد که دعا کننده حقیقتاً دعا کند، و علم غریزى و فطریش منشأ خواستهاش باشد؛ یعنی قلبش با زبانش موافق باشد؛ چون دعاى حقیقى آن دعایى است که قبل از زبان سر، زبان قلب و فطرت که دروغ در کارش نیست، آنرا بخواهد. نه تنها زبان سر، که به هر طرف میچرخد، به دروغ و راست و شوخى و جدى و حقیقت و مجاز.
پس سؤال فطرى از خداى سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد، در نتیجه دعایى که مستجاب نمیشود و به هدف اجابت نمیرسد، یکى از دو چیز را ندارد.
اول؛ اینکه دعا دعاى واقعى نیست، و امر بر دعا کننده مشتبه شده؛ مانند کسى که اطلاع ندارد خواستهاش نشدنى است، و از روى جهل همان را درخواست میکند. یا کسى که حقیقت امر را نمیداند، و اگر بداند هرگز آنچه را که میخواست درخواست نمیکرد.
دوم؛ این است که دعا، دعاى واقعى است، اما در دعا خدا را نمیخواند، به این معنا که به زبان از خدا مسئلت میکند، ولى در دل همه امیدش به اسباب عادى یا امور خیالی است؛ چیزهایی که خیال کرده در زندگى او مؤثرند.
پس در چنین دعایى شرط دوم (اذا دعان، در صورتى که مرا بخواند) وجود ندارد؛ چون دعاى خالص براى خدا نیست، و در حقیقت خدا را نخوانده دعایش مستجاب نمیشود؛ زیرا آن خدایى دعا را مستجاب میکند که شریک ندارد، و خدایى که کارها را با شرکت اسباب و اوهام انجام میدهد، او خداى پاسخگوى دعا نیست؛ لذا این دو طایفه از دعا کنندگان و صاحبان سؤال، دعاشان مستجاب نیست؛ زیرا دعایشان دعا نیست، و یا از خدا مسئلت ندارند؛ چون خالص نیستند.[9]
بنابر این، این آیه دلالت میکند بر اینکه؛ انسان دعایى غریزى و درخواستى فطرى دارد، که به زبان فطرتش از پروردگارش حاجت میخواهد. اما نکته قابل توجه، این است که انسان هنگامى که غرق نعمت و رفاه است، دلش به اسباب وابسته است، و آن اسباب را شریک پروردگارش میگیرد؛ لذا امر بر او مشتبه شده، خیال میکند که از پروردگارش چیزى نمیخواهد، و دعایى نمیکند، با اینکه از غیر خدا چیزى نمیخواهد؛ چون هر چه باشد انسان داراى فطرت است، و خلقت و فطرت خدا در افراد اختلاف و دگرگونى نمیپذیرد. به شهادت اینکه وقتى این سببها از کار میافتد و گرفتاریها روى میآورد، و اسباب در رفع آنها از اثر افتاده، اسباب و شفیعان خیالیش همه به کنارى میروند، آن وقت میفهمد که جز خدا کسى بر آورنده حاجتش و جوابگوى درخواستش نیست؛ لذا مجدداً به توحید فطریش بر میگردد، و همه اسباب را از یاد میبرد، و روى دل سوى خداى کریم میکند، و خدا هم گرفتاریش را برطرف ساخته، حاجتش را بر میآورد، و در سایه آسایشش میپروراند، تا آنکه رفته رفته خاطرش آسوده و شکمش سیر شود، دوباره به همان وضعى که داشت؛ یعنى سببپرستى و فراموش نمودن خدا برگردد.
«فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی» حرف (فاء) که بر سر جمله آمده، مطلب را فرع و نتیجه مدلول جمله قبلى میکند، البته مدلول التزامى آن، و میفهماند حال که معلوم شد خدا به بندگانش نزدیک است، و هیچ چیزى میان او و دعاى بندگانش حائل نیست، و معلوم شد که او نسبت به بندگان خود و به درخواستهایشان عنایت دارد، و همین خداى مهربان بندگان را دعوت به دعا میکند، پس بندگان چرا تعلل میکنند؛ او را در این دعوتش اجابت کنند و به سویش رو آورند و ایمان بیاورند که خدایى است داراى چنین صفت، و یقین کنند به اینکه او نزدیک است، و دعایشان را اجابت میکند، تا در نتیجه شاید در دعا کردن به درگاه او موفق گردند.[10]
[1]. بقره، 186.
[2]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج 2، ص 500، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.
[3]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 30- 31، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.
[4]. طالقانی، سید محمود، پرتوی از قرآن، ج 2، ص 68، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ چهارم، 1362ش.
[5]. بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل و اسرار التأویل، تحقیق، المرعشلی، محمد عبد الرحمن، ج 1، ص 12، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1418ق؛ حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، ج 1، ص 29، بیروت، دارالفکر، بیتا.
[6]. واقعه، 85.
[7]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 32.
[8]. ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 30.
[9]. ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 30- 35.
[10]. ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 30- 35؛ طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 2، ص 42- 48، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1374ش.