چرا تبلیغ اولویت حوزهها نیست؟
دیدار اخیر رهبر انقلاب با مبلغان و نکاتی که درباره ضرورت تبلیغ در دنیای امروز بیان کردند بهانهای شد برای نوشتن این چند نکته. امید که مورد توجه قرار گیرد:
1. ایشان به درستی بر اولویت تبلیغ نسبت به دیگر فعالیتها در حوزه علمیه انگشت نهادند. نمیدانم دقیقا از چه زمانی فقه و اصول در حوزههای علمیه چنان سیطره یافت که هر کس در آن متخصص باشد آیتالله نامیده میشود و در صدر مجالس مینشیند و هر کس در آن دستی نداشته باشد باید با خطر قطع کمکهزینه تحصیلی دست و پنجه نرم کند. تخصص در دانشهای اسلامی دیگر مانند کلام، تفسیر و حدیث جایگاه چندانی در حوزه علمیه ندارد و حتی همین الان که این سطور را مینویسم هیچ درس خارج رسمیای در این دانشها برپا نیست. پس بیتوجهی به تبلیغ یکی از مصادیق بیتوجهی به غیر فقه و اصول است و تا زمانی که پادشاهی فقه و اصول در حوزه ادامه دارد تبلیغگریزی هم تداوم خواهد یافت.
2. تبلیغ یک ویژگی دیگر هم دارد که آن را مستعد بیاعتنایی میکند: سادگی! هر چقدر اصطلاحات فنی در فقه و اصول کارآمد و نماد فضل و عمق است در تبلیغ فایدهای بر آن بار نیست. مبلغ موفق کسی است که با سادهترین جملات با مردم ارتباط برقرار کند و به قول آقای قرائتی به جای «در این برهه از زمان» بگوید «حالا». سادگی سخن زمینه خوبی برای متهم شدن به سطحینگری و بیمایگی فراهم میکند. طنز تلخ ماجرا اینجاست که برخی مبلغان مطرح کشور در مدارس سطح عالی حوزه قم رسائل و مکاسب شیخ انصاری درس میدهند و حال آن که خود به خوبی میدانند با وجود دیگرانی که در این کتابها استخوان خرد کرده و سالها روی آن متمرکز بودهاند دیگر جایی برای آنها نیست و بیش از یک تدریس معمولی کار دیگری نمیتوانند بکنند ولی فشار روانی سنگینی که مبلغ را کمسواد میپندارد احتمالا آنان را هم مجبور کرده به این عرصه وارد شوند و اظهار فضل کنند.
3. بیرقیبی عامل دیگر بیتوجهی به تبلیغ است. تا پیش از انقلاب اسلامی، روحانیان با رقبای قدرتمندی پنجه در پنجه بودند که برای غلبه بر آنان باید منبر را جدی میگرفتند و اتفاقا همین رقبا موجب پیشرفتشان بودند و خطابههایشان را پرمایه میکردند. چند سال پیش در مصاحبهای از محمد مجتهد شبستری خواندم که میگفت «پدرم منبرهای بهروزی داشت. در آذربایجان علیه احمد کسروی منبر میرفت و مطالبش را به نقد میکشید.» روزگاری روحانیان صبح با مارکسیسم گلاویز بودند و شب علیه بهاییت سخن میراندند اما با وقوع انقلاب اسلامی، منصب و بودجه و محراب و منبر یکسره به دست حوزهها افتاد و ازقضا سرکنگبین صفرا فزود. آن چه قرار بود موجب قدرتشان باشد مایه درجا زدن شد و بیرقیبی به ایستایی و رکود انجامید.
4. یکی از سران یک تشکل فرهنگی پیش از انقلاب چندی قبل در مصاحبهای گفته بود: «قبل از انقلاب با سران بعضی فرقههای انحرافی مناظره میکردیم و مچ ادعایشان را میخواباندیم. بعد از انقلاب تا میخواهیم مناظره کنیم، طرف مقابل میگوید خانهام خراب شده، بچهام حق اشتغال ندارد و نمیتوانیم تحصیل کنیم. خلاصه دیگر نوبت به مناظره نمیرسد.» یعنی نزاع فرهنگی را با روشهای امنیتی پیش میبریم که کارآمد نیست. ببر را با آمپول بیهوشی یا نهایتا تفنگ معمولی هدف میگیرند. شلیک موشک بالستیک نقطهزن برای کشتن ببر، اگر چه مرگ او را در پی دارد ولی جنگل را به آتش میکشد.
5. پیروان دینی که باور دارند اگر معارفشان به درستی به مردم برسد پیروی خواهند کرد، ترسی از نبرد فرهنگی با دیگر مکاتب ندارند. حق، در زد و خورد افکار روشن میشود نه رفت و آمد به پاسگاه. زد و خورد که زیاد شود، تبلیغ هم رونق میگیرد. امتحان کنید.