بسته پنیر را که برداشت متوجه شد قیمتش نسبت به چند روز قبل بیشتر شده. با خودش گفت: این روزها قیمت همه چیز گران تر شده.
وقتی به خانه رسید و پنیر را از ظرف بیرون آورد، متعجب به اندازه کوچک پنیر نگاهی انداخت. زیر لب لعنتی گفت و تصمیم گرفت از امروز، قیمت اجناس مغازه اش را بالاتر ببرد؛ تا بتواند مخارج زندگی را تامین کند.
مردی که کارگری ساده بود، برای خرید لباس بچه ها به مغازه رفت؛ اما فهمید، قیمت ها نسبت به روز قبل افزایش چشمگیری داشته اند ؛ پس مجبور شد دست خالی به منزل برگردد.
شرمندگی پدر، چه داستان آشنایی شده این روزها کاش بیشتر مواظب باشیم.