از آن پیرزن های دوست داشتنی. برعکس بعضی جوان های امروزی که ملاقاتشان دلت را ویران می کند، وقتی نگاهش می کنی، حال دلت خوب می شود. تمیز و سرپا. بارش را روی دوش کسی نمی گذارد. دستانش همیشه در حال حرکت کردن است. وقتی کنار کوچه پیش پیرزن های دیگر هم می نشیند قلاب و نخش همراهش است. با 8 تا پسر سربلند، خودش نان و مواد غذاییش را تهیه می کند. با تنها دخترش همسایه است ولی کسی ندیده ماه رخ خانم در تمیز کردن خانه و کاشانه و کارهایش از کسی کمک بگیرد. حتی برعکس، کمک کار بقیه هم هست. ابوالفضلی و امام حسنی. سالی یک مراسم بزرگ در خانه اش برای حضرت ابالفضل علیه السلام نگیرد سالش نمی گذرد. آش امام حسن علیه السلام پختنش زبانزد عام و خاص است. با این حال این روزها از اینکه می بینم نوه داری می کند و با دوتا بچه کمتر از 6 سال سر و کله می زند، هم دوست داشتنی تر شده هم می گویم: «حقش نبود».
از ستار پرسیدم: « مامان بزرگ ماه رخ را که می بینم خیلی دوست داری. یادت باشد از خدا تشکر کنی برای چنین مادر بزرگی. شهر ما را دوست داری؟ خانه مامان بزرگ ماه رخ را چطور؟»
- خیلی دوست دارم خیلی. اینجا آبجی سارا هست. درب خانه باز است. مامان بزرگ خودش برایمان غذا درست می کند. نباید نان و پنیر و کالباس سرد بخورم. با هم غذا می خوریم. من و سارا و مامان جون. مامان بزرگ بغلم می گیرد. خیلی دوستم دارد. همیشه حواسش به ما هست. با سارا دعوا کنیم ما را آشتی می دهد. چیزی بخواهم به او می گویم. قصه هم می گوید. ما را می آورد توی کوچه با بچه ها بازی کنیم. دارد برای زمستانم کلاه می بافد. برای سارا شال.
ستار با آب و تاب از خیلی چیزها برایم گفت. مظلومیت نگاه و حرف های ستار و سارا مرا یاد چند سال قبل می اندازد که پسر چهل و چند ساله ماه رخ خانم برای ازدواجش دختری کارمند و تحصیل کرده می خواست که چرخ اقتصاد زندگیش بچرخد. و حالا چرخی که برای رفاه بیشتر می چرخد از 7 صبح درب را روی پسر بچه 5-6 ساله قفل می کند به امان خدا و دختر بچه 3-4 ساله را به دندان می گیرد و می برد محیطی که نباید می گذارد و خانواده عملا همان یکی دو ساعت قبل از خواب تداعی می شود. شبی که بچه اش ساعت ها تنهایی و استرس و دوری را تحمل کرده است. برای یک مادر هم این حرف حرف سنگینی است. خدا می داند تا برگشت به خانه چه ثانیه هایی به او می گذرد. برای هیچ پدر غیرتمندی هم دیدن این صحنه ها قشنگ نیست. حالا این وسط مادربزرگ ماه رخی پیدا شده که چرخیدن چرخ محبت را داوطلبانه به دوش گرفته است.
مطمئنم پای حرف دل ماه رخ خانم هم بنشینی خواهد گفت، آن روزها هم چرخ اقتصاد خانواده های هشت نه نفره که نه، چرخ اقتصاد خانواده های چند نفره هم نمی چرخید، می چرخاندیمش. نگاهمان که به خدا بود و وعده هایش، چرخ محبت که می چرخید، لنگ زدن چرخ اقتصاد می گذشت. تفکرمان این بود خدا را خوش نمی آید، رفاه را به قیمت تحمیل احساس بی پناهی پشت درب های بسته در خانه یا مهد به کودکان کمتر از 6 سال بخریم. به خودمان ظلم می شد مانعی نداشت. حق نبود به قیمت رفاه به عزیزانمان ظلم شود. تعجب می کنم از بچه هایی که پدر و مادر شده اند و مادرشان نباشد دق می کنند ولی برای بچه هایشان اینگونه پدر و مادری می کنند. خدا لعنت کند آنهایی که وظیفه چرخاندن چرخ محبت و گرمی خانواده برای زن را تحقیر کردند و جامعه را پر کردند از زن های زخم خورده و نسل بی پناه. خدا لعنت کند مرد بی مسئولیتی که نسل و خانواده بی زحمت خواست. خدا لعنت کند زنی که زیاده خواهی ها و بی محبتی هایش مرد را سرد کرد و برید از خانواده. خدا لعنت کند آنهایی که خانواده در نگاهشان محل تامین رفاه و رسیدن به عقده هایشان شد به جای پرورش انسان و همدلی و محبت!
خدایا حق با تو بود کسی که عاشق تو نیست، خانواده نمی فهمد!