چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
تابش پرتو امامت روح و جسم انسان را گرما می بخشید و عطش ولایت را بر اوغالب می کرد .آتش جنگ بین حق و باطل بالا گرفته بود. نیزه ها و تیرها از هر سو سرازیر می شد.
گرمای طاقت فرسای ظهر عاشورا لحظه به لحظه بیشتر می شد. هر کس به ظاهری نگریسته بود و به آن سو می شتافت. گروهی گوی حقارت و پستی در دنیا و آخرت را و گروهی گوی شهادت و عزت را ربوده بودند.
جُون غلام سیاه پوست حضرت یکی از آن اشخاصی است که شاید بوی عطر دلربای ایمانش را نمی فهمیدند و با شامه های غرق درگناهشان اورا بد بو می خواندند و به دیده حقارت به او می نگریستند؛ اما نمی دانستند که بوی تعفن گناه و تیرگی قلب هایشان که روح و جسمشان را در بند کشیده بود، هزار برابر به فاصله سالها عذاب از بوی بد و تیرگی پوست جُون بیشتر است.
جُونی که بعد از مبارزه نمایان و تحمل تشنگی هنگامی که حضرت فرمودند: «جُون خودت را به زحمت نینداز ما می خواهیم تو از اهل عافیت باشی نه اهل دنیا.» سرش را پایین انداخت و با بغضی که داشت گفت: «چگونه من در آسایش باشم در حالی که شما در سختی باشید؟
شاید رنگم سیاه باشد؛ ولی می خواهم روسفید از دنیا رخت ببندم.» و آن چنان شجاعانه جنگید که خود را فدا نمود. امام بر بالینش حاضر می شود و از خدا می خواهد که رویش را سفید و خوش بویش نماید.
آنها نمی دانستند که جُون اگر چه در ظاهر این گونه است؛ اما دارای عطر صداقت، پاکی و یکرنگی است و نور درون او که قلب تیره جهالت زمانه را که تنها به ظاهر نگریسته و خود را برتر می نمایند در خواهد نوردید .
او رفت تا رنگ ایمان و عطر صداقت را به عنوان بهترین عطر و رنگ معرفی نماید و بفهماند اگر چه رنگ و بویم و نژادم رفیع نیست؛ اما عطر و بوی ایمانم چنان اشخاص را مدهوش خویش خواهد نمود؛ تا بار دیگر تجلی گر پرتویی از نور ولایت باشد.
آری جُون آمد تا در پرتو نور ولایت عطر و رنگ بگیرد و عطش درونش را خاموش نماید.
و بار دیگر بفهماند که چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.
با همراهی گروه تنها راه نرفته