بسم الله
«ما، بدها وخوبها»
خدای اباعبدلله!
من یک مادرم و حتی عبادتهایم گره خورده به مادریم، این است که دلخوشم به این حرفها؛ به اینکه:
از: سوی تو به ماگفتهاند:«خیلی مهم نیست که وسط اشک ریختنهایمان، ناچاریم با بچههایمان بازی کنیم ووسط اشک، لبخندبزنیم».
یا اینکه :«ایرادی ندارد اگر توجهمان درنماز، با نشستن کودک روی کمرمان و دردخفیفش، کمی کاسته شود.»
یا وعدهی بزرگانی که ازطرف تو به ماگفته اند:«از ثواب و اجرمان کم نمیشود اگر دست تپل و کوچک کودکمان، وسط روضه، روی گونههایمان کشیده شود و وسط حال خوش دعا و «انا الذی..» گفتنها، صدای کودکانهای به ما بگوید:«مامان گریه نکن».
و اینکه گفتهاند:« ازتو دور نمیشویم اگر وسط گریهها و حال خوش اتصال به تو، کسی توی گوشمان زمزمه کند:«مامان میشه برم دشویی»
حتی گفتهاند:«مادرانگی همه مادران زمین تاابد، مجموع یک صدم مهر تو، به ماست، به همهما. حتی مابدها.»
وگفتهاند:«همین که ما مهربانتریم، همین که بیشتر از بعضی مردهای خودمان، دلمان برای ضریح حسین فاطمه، پرمیکشد و بیشتر حال نمازداریم و بیشتربا مفاتیح انس داریم، راه، برای به تو نزدیک شدنمان، هموارتر است.
خدای اباعبدلله!
ماکه تلاش کردیم وسط دعا هم مادرانگی کنیم، هم عبادت، سعی کردیم هرچه بلد بودیم و درچنته داشتیم، برایت رو کنیم...
میشود به حق همان اباعبدلله عزیزت و عزیزمان...
ببخش.
قطعا نمیشود، نه بهخاطرما، به خاطرهمان اباعبدلله، این خضوع وخشوع و اعتراف و تمنا را ندید بگیری؛ اینطور نیست؟
پس
عیدهمهمان مبارک.