ـ ـ ـ بهنامخـدا ـ ـ ـ
وقتی صحبتهام تموم شد نگاهم افتاد به آخر مجلس که به جز نوجوونا، مادرا هم اومده بودن
مادرا رو برانداز کردم. و یک لحظه شیطان رجیییم رفت رو سلسله افکارم و به ذهنم خطور کرد:
اون مادر با این پوشش آخہ از اهل بیت چی می دونه که به دخترش یاد بده. از سر وضعش معلومه که فرهنگ درست و درمونی نداره.
⊱خلاصه آخر برنامه باید بچها پارچه سبز وسط مراسمو که روش چند تا عکس شهید گذاشته شده بود جمع می کردن.
همونطور که چایی می خوردم حواسم به دخترا بود که دارن وسایل رو جمع و جور می کنن.
مادر سمت پارچه رفت. نشست. خم شد. و لبهاشو روی پارچه گذاشت و بوسید و به صورتش کشید . . .
از امام حسین علیه السلام شرمنده شدم. از قضاوت اشتباهم. از غرور و منیّت بیجام حالم به هم خورد.
ما چقدر قضاوت می کنیم انسانهای اطرافمونو؟
آیا اون مادر که ممکنه پوشش درستی هم نداشته باشه نقطه روشنی تو قلبش نیست؟!
تو دلم گفتم: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
#چندخطخاطره