چنین منتظری هستیم؟
شب شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام بود. رفته بودم به حسینیه تا قدری دل سبک کنم.آفتاب رو به خاموشی میرفت و هیاهوی شهر رفته رفته کم و کم تر میشد .یا علی گفتم و به طرف در حسینیه حرکت کردم. آهنی زمخت که زنگار روی آن جا خوش کرده بود.نگاهی به صفحه گوشی انداختم و منتظر بودم تا اسنپ درخواستم را قبول کند؛ از اینکه قرار بود راننده ای خانم بیاید لبخند محوی روی لبانم نشست. سلام گرمی کردم و در ماشینش جا خوش کردم. نگاهی در آینه کرد و گفت :«حسینیه مراسم داشت ؟» صدا صاف کردم و بله کوتاهی گفتم !
انگشت های لاک زده اش را روی فرمان حرکت داد و دور میدان چرخید و گفت :« کاش امام زمان بیاید و این همه کثیفی و آلودگی را نابود کند، دست مردم دائم در جیب یکدیگرند و درحال برداشتن کلاه همدیگر هستند !
گلویم درد داشت و حرف زدن برایم سخت بود، جیزی نگفتم و به بیرون چشم دوختم، مِن مِنی کرد و گفت :«خانم ! مسیرتان دور است و این مبلغی که قبول کرده اید کم است ! »از تحیر ابرو بالا انداختم . چرا که پنج هزار تومن از کرایه معمول هم بیشتر بود، که ادامه داد و گفت :« لطفا درخواست خودتون رو لغو کنید تا پورسانت به شرکت ندهم!»
آیا ما نیز چنین منتظری هستیم ؟