خدایا! یاریش کن با همان نصرتت که چشمان خواب آلود سیاهدلان را، چنان در حیرت اندازد که آرامش را برای عمری در تاریخ جا گذاشته و به تماشای نیروی تو بنشینند.
ترس، از فرسنگ ها دورتر نیزهای شده بود بر دل آنها و سمی به سر و تنشان که کار روزشان را فرار و شبشان را آوارگی ساخته بود. با دستان خود قلعههاشان را خراب میکردند و با شنیدن صدای سم اسبان یاران حق، هزاران فرسنگ دورتر در بیابانها در حال فرار بودند.
یارانش همیشه مظلوم بودند. دشمنانش چکمههایشان را با نفرت روی این شکوفههای پرطراوت میساییدند و دندانها را به هم میفشردند. دستشان میرسید نه سری بر بدنی میگذاشتند، نه خانوادهای و نه خانهای.