مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب کتاب ممنوعه
امتیاز کاربران 5

تولیدگر محتوا فاخر در اشراق

سوگواره اشراق هستم. همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم.
من در مرسلون تعداد 127 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
کتاب ممنوعه

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ چهارشنبه, 22 آذر 02

کتاب ممنوعه

مردک بیشرم دستهای بزرگ وکلفتش راگذاشت روی سرم وهلم داد داخل ماشین پیکان که پر از دود وبوی عرق بود ودر رامحکم بست وچیزی گفت که نشنیدم وخودش جلو نشست. عرق از پشتم غلت خورد وافتاد توی کمرم  .تمام بدنم خیس شده بود اما دستهایم سرد سرد بود.دو طرف روسری کرپ زرشکی ام را به داخل تا کردم مثل همیشه مربع شکل.قلبم دویستا میزد.سرم را به پشت تکیه دادم چشمانم را بستم ونفسی کشیدم .ماشین خرناسی کشید وحرکت کرد.بوی شیرینی پیچید توی بینی ام بوی همان شیرینی هایی که دیشب عمو محمود اینها اورده بودند با یک دسته گل خوشبو برای نامزدی من ومحمد .محمد با همان چشمهای معصوم وبا لبخندی بازتر از همیشه روبه روی من نشسته بود وبه دستهای من خیره شده بود دلم هری ریخت پایین مثل ان روزهای کودکی که با هم از سر سره ها لیز می خوردیم وجیغ میکشیدیم.از همان روزها محمد را دوست میداشتم تمام رویاهایم با محمد بود.بالاخره رویاها تمام شده بود وبه حقیقت تبدیل گشته بود.من هم دوست داشتم مثل او انقلابی باشم اما همیشه چیزی مانع میشد تا از اوبخواهم من را هم با خودش همراه کند اما دیشب اخر به او گفتم ،گفتم که دوست دارم مثل او انقلابی باشم .خندید مثل همیشه وگفت که تو انقلابی هستی قبلا در دل من انقلاب کردی واز ته دل خندید من هم خنده ام گرفت تا بنا گوش داغ شدم.از توی کیفش دو کتاب به من داد وارام گفت فقط مواظب باش این کتابها ممنوعه هستند.کتابها را به سینه ام چسباندم.

دستهای بزرگ وکلفت مردک تمام صورتم را بیکباره تکان داد برق از چشمانم پرید .داد زد دخترخرابکار هرزه این کتابها را از کجا اوردی ؟فکر کردی مملکت قانون نداره وهرکی به هرکیه؟حالا وقتی بردمت ساواک قشنگ بلبل میشی یالا همین الان بگو تا جد وابادتو جلو چشمات نیاوردم.بیشعور بچه دبیرستانی مال کدوم مدرسه ایی تا دمار از روزگار اون مدیر خرنفهم بیلیاقتتو در بیارم تا بفهمه باید چیکار کنه وشماها رو ادم کنه.

هنوز دستم روی صورتم بود نگاهمو از روی پاهام انداختم توی چشمهای بیشرمش وخودم را خیس کردم کرواتش وتا بیخ خر خره اش کشید بالا وفحشی زیر زبونی داد.

اشک از توی چشمانم شره کرد روی صورتم .امروز صبح با شور وشوق رفتم مدرسه تا کتابها را به مهری نشون بدهم وبرایش تعریف کنم دیشب محمد به من چی ها گفته است اما مهری نیامده بود بجه ها شایعه کرده بودند از راهپیمایی دیروز گم شده است از مدرسه زدم بیرون تا خبری ازاوبگیرم.

مردک کوبید روی داشبورد وفریاد زد نگه دار نگه دار این دختره هم مشکوکه این هم خرابکاره من امروز اینها را درست میکنم بزار کیفش را بگردم  من اینها را ادم میکنم.

مردک بیشرم دستهای بزرگ وکلفتش را گذاشت روی سر دخترک وهلش داد داخل ماشین پیکان که پراز دود وبوی عرق بود ودر را محکم بست.

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما