مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب گزیده خاطرات تبلیغی
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
گزیده خاطرات تبلیغی

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

شهرِ  کُرد (گزیده خاطرات سفر به شهرستان قروه در استان کردستان - محرم 96)

مدرسه – 1

«امروز دیگر قرار است کار را شروع کنیم.» این جمله‌ای بود که سید، مسئول گروه، اول صبح در جلسه توجیهی به همه‌مان گفت. ادامه داد: «با چند مدرسه هماهنگ کرده‌ایم و باید به موقع و در ساعت معین شده به آنجا برویم» به گروه‌های چند نفره تقسیم شدیم و راه افتادیم. از همان ابتدا بحث بود که آیا به مدرسه دخترانه هم برویم یا خیر؟ ابتدایی، مساله‌ای نداشت. همه متفق بودند که یک جوان مومن می‌تواند چند دقیقه برای دختران ابتدایی از دین و خدا و اخلاق و ... بگوید و هیچ خط قرمز شرعی‌ای را هم زیر پا نگذارد. اختلاف، سر دبیرستانی‌ها بود. برخی معتقد بودند برویم و وظیفه است و ... و برخی می گفتند نرویم و وظیفه نیست و ...  . به هر تقدیر به سوی یکی از بهترین دبیرستان‌های شهرستان قروه که اتفاقا برای ترویج علوم اسلامی هم تاسیس شده بود به راه افتادیم. چهار نفر بودیم. سه نفر با لباس شخصی و یک نفر ملبس به لباس روحانیت. با این استدلال که مدرسه نزدیک است، پیاده به راه افتادیم. 20 دقیقه رفتیم تا به یک ساختمان رسیدیم. روی تابلویش نوشته بود: دبیرستان دخترانه ...  . اسم، همان اسم بود ولی جنسیت، متفاوت!! فهمیدیم مقصد را اشتباه آمده‌ایم. این بار ماشین گرفتیم و پُرسان‌پُرسان به سوی مقصد راه افتادیم. راننده، پیرمردی خوش اخلاق بود و بسیار ارزان حساب کرد. هنوز سیستم اسنپ راه نیفتاده بود و الّا فکر کنم مبلغی هم تقدیم می‌کرد !!!
وارد مدرسه شدیم. مدرسه‌ای تماما شیعی. آدرس دفتر مدیر را گرفتیم: طبقه بالا، اتاق بزرگ سمت چپ!
کامل مردی خوش اخلاق بود و با لهجه شیرین کُردی صحبت می‌کرد. به خاطر طلبه و نیز قمی بودنمان و به خصوص تلبّس یکی از همراهان، بسیار گرم برخورد کرد. بر اساس آن چه سیّد – مسئول گروه را می‌گویم - «هماهنگی» نامیده بود، با اعتماد به نفس بالا گفتیم: «ما آمده‌ایم یک ساعت خدمت دانش آموزان باشیم. کدام کلاس برویم؟ » پاسخ داد: « شرمنده‌ام. امروز نمیشه. ما خودمون روحانی داریم. حجت الاسلام دکتر ... » گفتم: « بله بنده هم ایشون رو می‌شناسم و اتفاقا با موسسه ما هم ارتباط داره. از بچه های خودمونه.!!» با خود گفتم: بگذار گرم بگیرم. مبادا عذرمان را بخواهد و راهمان ندهد! کمی شوخی کردیم و جوک گفتیم. کم کم یخش شکست. با اعتماد به نفسی افزون از قبل پرسیدم: «اینجا بچه‌ها چه مشکلی دارند؟ به ما بگید سر کلاس درباره‌اش صحبت کنیم؟» گفت: «هیچی! همه خوبند!» به شوخی گفتم: «پس همه امام‌زاده‌اند؟» گفت: «بله آقا همه امام زاده‌اند.»

چند دقیقه گپ زدیم تا بالاخره راضی شد به ما کلاس بدهد و ما نمی‌دانستیم چه چیزی در انتظار ماست ...

لینک همین مطلب: «شهرِ  کُرد (گزیده خاطرات سفر به شهرستان قروه در استان کردستان - محرم 96) (cloob.com)»

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما