سینی را یک دستی نگه داشت و سریع زنگ خانه همسایه سر کوچه را زد.
یاد حرف مادرش افتاد.
- یادت نره.. آش رو دادی زود برگرد. نشینی پای حرفای بنده خدا .. بعد هم زیر زبانی غر زد:
- همش غر میزنه پیرزنه ..
بدون اینکه کسی ایفون را بردارد، در باز شد. طلعت خانم روسری کج و معوجی روی موهای سفیدش انداخته بود. سرش را از لای در بیرون اورد و نگاهی کرد.
دخترک گفت: بفرمایید آش نذری. مامانم پخته ..
طلعت خانم با ان گونه های اویزان، گوشه چشمی نازک کرد و گفت:
- تو دختر منیره ای؟ سلام کردن یادت نداده؟بیا تو دختر .. چادر سرم نیست.
دخترک تک پله جلوی در را بالا رفت و داخل شد. خانه خالی و سوت وکور بود. سینی را مقابل طلعت خانم گرفت. به صورتش پر چین او نگاه کرد. همه همسایه ها دل خوشی از او نداشتن. او هم از دورهمی ها و جلسه قران های زنانه دوری میکرد.
طلعت خانم کاسه چینی را بدست گرفت و چشم هایش را ریز تر کرد:
- واه واه چقدر نخود لوبیا ریخته توش .. این منیره بعد یه عمر آشپزیش درست حسابی نشده.
چشم های دخترک گرد شد. سینی خالی را اویزان بدست گرفت و گفت:
- آش نذری هاا؟ مامانم میگه غذای نذری امام حسین همیشه عالی میشه.
یک چین از پیشانی اش باز شد و گفت:
قربون اقام برم.. فداش بشم الهی .. اونقدر کریم اند که نخود لوبیاهای زیاد رو هم قبول میکنند. حالا چرا کشک اش کمه ؟
دخترک گفت:
-کشکه تا دید شما غر میزنید ترسیده .. رفته زیر لوبیاها ..
طلعت خانم کاسه را به چشمانش نزدیک تر کرد.. صدایش بغض دار شد.
-کشکه مثل من تنهاست. فدات بشم مولا.. اقاجون منم مثل شما تنها شدم توی این دنیا ..
هنوز اشکی چشمش را تر نکرده بود که پر روسری را به صورتش کشید.
دخترک بیرون آمد.. با ناراحتی در را بست.
امام علی علیه السلام: لا تُكثِرَنَّ العِتابَ ؛ فَإِنَّهُ يورِثُ الضَّغينَةَ ، ويَجُرُّ إلَى البَغيضَةِ ، وكَثرَتُهُ مِن سوءِ الأَدَبِ./ كنز الفوائد: ج 1 ص 93
امام على عليه السلام : زياد گِله مكن كه اين كار ، كينه مى آورد و به نفرت مى انجامد. زياد گِله كردن ، از بى ادبى است.