گوشی نالان
دیشب به خوابم آمد، گوشی خشمناکم
گفتم چرا عبوسی؟ من از تو بیمناکم
گوشی به گوش من گفت، با نفرتی فراوان
از جان من چه خواهی؟ آخر بگو تو انسان
با حال زار و خسته، از تو سوال دارم
یک پرسش از تویی که، هستی وبال، دارم
وقتی به صورت تو، زل می زند سریشی
حالت نمی شود بد، از این روان پریشی؟!
جانم به لب رسیده ، در دست تو اسیرم
ای کاش بود ممکن، من جای تو بمیرم
دیدم که راست می گفت، آن گوشی گرفتار
شد مدتی که دیگر، کم دیده از من آزار