یک بام و دو هوا
مادر بنده یک دختر عروس کرده و یک پسر هم داماد کرده! از نظر ایشون پسرش سیاه بخت شده! سیاه در حد ذغال!
و دخترش سفید بخت! در حد سفید برفی!
چون به نظر ایشون عروسش یک آدم تنبل چشم گشاده که آشپزی نمیکنه و پسر بدبختش مجبوره از بیرون غذا سفارش بده، عروس نازک نارنجیش همش میگه دلم گرفته و پسر سیاه بخت، باید هر ماه بره مسافرت!
اما دخترش خوشبخت ترین آدم دنیا و دامادش بهترین مرد روی زمینه! چون دامادش نمیذاره دخترش آشپزی کنه و همش از بیرون غذا سفارش میده، هر وقت دل دخترش میگیره میبرتش مسافرت، تقریبا ماهی یک بار! تازه ظرف ها رو هم میشوره!