مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب یک ماشین پر از مرد
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن

صداقت...! هستم. از تاریخ 20 فروردین 1397 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 68 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
یک ماشین پر از مرد

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01


ایستاده بودم توی ایستگاه تاکسی. ساعتم نشان می داد یک ساعت است سر پا ایستاده ام. خسته بودم. آخرش ما نفهمیدیم مشکل این ایستگاه ما چیست. یک روز مسافر نیست، یک روز تاکسی. روز و ماه و سال هم نمی شناسد که برنامه ریزی کنیم چه روزی رفت و آمد کنیم. کاملا اتفاقی به نظر می رسد. غالبا در سرکیسه شدن چاره ای ندارم ولی زور می گفت.  دور از جان خیلی از راننده ها، بی انصاف دربست بودنش هم دربست نبود. هزینه را دو برابر آژانس طلب می کرد. از اینکه با چنین شخصی 20 کیلومتر تنها باشم می ترسیدم. از ایستادن در جمعی  که معطل شدن ناموس کشورشان بین کوچه و بازار برایشان اهمیتی کمتر از پول داشت، اذیت می شدم. روبرویم یک فست فودی بی قید و شرط بود که بودن همین راننده ها قوت قلب بود و نعمت.

بالاخره معجزه شد. خانمی آمد.  داشتیم دوتایی سر دربست رفتن توافق می کردیم که راننده خانمی جلوی پایمان ترمز کرد و گفت تا مقصد ما می رود و سوار شویم. از خدا خواسته مثل باز شکاری پریدیم و سوار شدیم.

وسط های راه درست که رسیدیم به قسمت بیابانی، ماشین تکان هایی خورد و سر و صدایی کرد.  خانم راننده با خونسردی تمام بعد از چند متر توانست ماشین را متوقف کند. رفت ببیند چه اتفاقی افتاده است. کسی باور نمی کرد با پنچری لاستیک جلو بدون چپ کردن، چند کیلومتر راه آمده بودیم. وسط بیابان سرگردان. خانم راننده با شوهرش تماس گرفت و قرار بود نیم ساعته خودش را به ما برساند.

ناگهان یک ماشین با چند سرنشین آقا جلوی ما توقف کرد. اعتراف می کنم به شدت ترسیدیم.

همه پیاده شدند. بدون اینکه نگاهشان را بالا کنند سوال کردند: «پنچر کردین؟ زاپاس دارین؟». خانم راننده گفت: « بله توی صندوق عقب است. الان می آورم.» گفت نمی خواهد سنگین است. صندوق را باز کنید خودمان بر می داریم. جعبه ابزارشان را آوردند در عرض دو دقیقه به هم کمک کردند و بی سر و صدا، لاستیک را عوض کردند. بین کارشان تنها کلامی که گفتند این بود: «جاده خوبی نیست. ماشین سنگین رفت و آمد می کند کنارتر بایستید». بعد هم سوار ماشینشان شدند و قبل از تشکر ما رفتند. حتی ندیدیم و نشناختیم که چه کسانی بودند و از چه دیاری.

خدایا حق با تو بود. مردی که تو را می شناسد و عاشق توست، نمی شود مرد نباشد!

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما