مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب اربعین حسینی در کلام امام خمینی(ره) و داستان مرتبط با امام حسین(ع)
امتیاز کاربران 5.0

توزیع گر شبکه های اجتماعی تولیدگر متن تولیدگر گرافیک

عجمی هستم. از تاریخ 30 آبان 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های توزیع گر شبکه های اجتماعی تولیدگر متن تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 56 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
اربعین حسینی در کلام امام خمینی(ره) و داستان مرتبط با امام حسین(ع)

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ پنج‌شنبه, 27 مهر 02




امام خمینی(ره):اسلام برای اجتماع و برای وحدت کلمه، هم تبلیغ کرده است و هم عمل کرده است؛ یعنی روزهایی مثل عاشورا و اربعین را پیش آورده است که با خود این روزها و انگیزه ی این روزها تحکیم وحدت می شود.1


در یکی از شهرهای هند،شخصی از دوستان اهل بیت(ع) هر سال در ماه محرم مجلس عزای سیدالشهدا(ع) بر پا می کرد تا این که روزی به فرماندار آن منطقه خبر دادند و فرماندار چون دشمن اهل بیت(ع) بود، دستور داد او را بزنند و اموال او را مصادره نمایند.چون ماه محرم رسید آن شخص بسیار ناراحت شد،چون نمی توانست مجلس بگیرد.زن صالحه ای داشت گفت: برای چه ناراحتی، چرا گریه می کنی؟پاسخ داد: چون نمی توانم عزاداری امام حسین(ع) را بپا کنم. زن گفت: ناراحت نشو، برای ما فرزندی است او را به شهر دوری ببر و به اسم غلام بفروش و از پول آن خرج عزاداری نما.سراغ جوانش آمد و به او حکایت را بیان کرد،آن جوان گفت: من خود را فدای حسین فاطمه میکنم.پس آن مرد جوانش را به شهری دور برد و او را به بازار آورد.مردی جلیل القدر و نورانی را دید، به او گفت:با این جوان چه اراده داری؟گفت او را می فروشم، به هر مقدار که گفت،بدون چانه زدن او را خرید،آن تاجر با خوشحالی به شهر خود بازگشت و به خانه رفت ناگاه جوان از در وارد شد.آن مرد گفت:مگر فرار کردی؟گفت نه،گفت برای چه آمدی؟جوان گفت:وقتی که تو بازگشتی گریه گلویم را گرفت.آن بزرگوار به من فرمود: چرا گریه می کنی؟گفتم: برای فراق آقایم،چون خوب مولایی داشتم به من نهایت احسان می نمود، آن بزرگوار فرمود: تو غلام او نیستی بلکه فرزند او می باشی، گفتم: ای سید وآقای من،شما کیستید؟فرمود: من آنم که پدرت به خاطر من تو را فروخت،فرمود: ناراحت نشو،من تو را به پدرت بر می گردانمف چون برگشتی به او بگو:وتلی اموال تو را برمیگرداند با زیادی و احسان و نیکویی فراوان، در این گفتگو بودند که درب خانه زده شد،جون درب را گشودند شخصی گفت: امیر را اجابت کنید، آن مرد نزد امیر حاضر شد، امیر از او تجلیل کرد، و عذر می آورد و طلب حلیت می نمود هر چه از او گرفته بود با اضافاتی رد نمود.2

1. صحیفه نور،ج15،ص262
2. معالی السبطین

 

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما