قواعد التفسیر
مبحث چهارم: دگرگونی های زبان و تئوري های علمی در فهم مفردات قرآن
- دگرگونی های زبان و نقش آن فهم مفردات قرآن
ممکن است معناى واژه ها در طول زمان دچار تغييراتی گردد. براى نمونه، کلمه «مكروه» در عصر پيامبر ص در آيه(كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً)[1] به معناى «ناپسند» است؛ به طورى كه شامل گناهان كبيره همچون قتل و زنا نیز می شده است اما این واژه بعد از عصر امام صادق ع به معناى مکروه اصطلاحی تغییر معنی داده است که در عصر ما نيز همين معناى دوم مصطلح است.
مفسر و مترجم براى کشف معانی دقيق آيات لازم است به اين دگرگونیهای معانى توجه داشته باشد و با توجه به فضا و زمان نزول آيه، معناى اصلى را بدست آورد و گرنه گرفتار لغزش در برداشت مى شود.
البته در خصوص ترجمه تطور، در زبان مقصد نيز باید مورد توجه قرار گیرد؛ يعنى در طول زمان، معانى واژه هاى فارسى و ... تغيير مى كند؛ بر همین اساس است كه ما در هر عصرى نياز به ترجمه و تفسير جديد از قرآن داريم؛ تا براساس واژه هاى جديد و مناسب فهم مخاطب و نسل جوان ترجمه و تفسير صورت گيرد.
- o تحول تئوريها و فهم مفردات قرآن
برخى[2] مدعى شده اند كه ميان تحول تئوري هاى علمى و فهم مفردات قرآن رابطه اى وجود دارد و مفسر بايد در فهم مفردات قرآن تحول تئوري ها را مدنظر قرار دهد.
در اين ديدگاه كه برخاسته از ديدگاه هرمنوتیک فلسفی است، ادعا مى شود كه چون معناها مسبوق به تئوري ها هستند، به تبعيت از دگرگونى تئوريها، معانى آنها نيز دگرگون مى شوند؛ براى مثال، وقتى تئورى مربوط به كره نورانى بزرگى كه كلمه شمس براى آن وضع شده است، تغيير نمود، معناى شمس هم تغيير مى يابد؛ يعنى معناى خورشيد، در گذشته جرم نورانى چرخان به دور زمين بوده است و اكنون معناى آن توده اى عظيم از گاز است كه زمين به دور آن مى چرخد.
برخی در اين زمينه مى نويسند: «وقتى خداوند در قرآن قسم به خورشيد مى خورد كه (وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها* وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها)[3] واقعا به چه قسم مى خورد، به يک توده گاز مركب از هيدروژن و هليم كه زمين به دور آن مى گردد، يا به كره اى كه چشمه گداخته اى است و زمين به گرد آن مى گردد؟ ... رازى [وقتی] مى خواند: (وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها) شمس، برايش همان بود كه علم زمانش مى گفت. مفسّر امروز آيا مى تواند مثل فخر رازى قرآن را بفهمد؟».[4]
نقد این نظریه را می توان در قالب جملات زیر مورد بررسی قرار داد:
اولاً: همانگونه که در بحث های مربوط به هرمنوتیک بیان شد این نگرش یک نگرش مفسِّر محور است و بر اساس نگاه مفسر تحلیل صورت می گیرد؛ لذا در مثال «شمس» تطورات ذهنی مفسران در تفسیر و تلقی مفسر در زمان های مختلف و بر اساس دگرگونی های تئوری های مورد توجه قرار گرفته است نه متکلم، در حالی که اگر تفسیر کشف مراد جدی متکلم باشد بدون توجه به ذهنیات مفسِّر، فرقی نمی کند که در تئوری های موجود که تراوشات فکری افراد است، تحول و دگرگونی صورت بگیرد یا خیر.
ثانیاً: دلالت الفاظ بر معانی همانگونه که در مبحث دلالات منطق آمده است، تابع اراده گوينده است، نه علم شنونده؛ يعنى دلالت، تابع وضع لغات و دلالت تصورى (مراد استعمالى) نيست؛ بلكه مقصود نهايى، دلالت تصديقى (مراد جدّى) متكلم ملاك است. پس دلالت تصورى، در حقيقت نوعى تداعى معانى است كه در ابتدا از الفاظ به ذهن مى آيد و حجيت ندارد.
ثالثاً: واژه ها براى معانى همه كس فهم اشياء و واقعيتها كه نوعا مربوط به خصوصيات شكلى و ملموس اشياء است وضع شده اند، نه براى هويت واقعى و اوصاف پنهان كه در حد فهم همگان نيست و اين معانى همه كس فهم در طول زمان ثابت است و تحولى در آن رخ نمى دهد.
توضيح آنكه: الفاظ در مرحله نخست، براى تصوير اجمالى اى وضع می شوند كه ذهن انسان از اشياء و حقايق خارجى، با توجه به ويژگيهاى قابل فهم همه به دست آورده است. اين معانى، معانى حقيقى الفاظ ناميده مى شوند. پس از آن، معانى مجازى با توجه به شرايط خاص آن، پديد مى آيند و بر اين اساس معانى حقيقى و مجازى الفاظ، مدار تفهيم و تفهّم عقلا و فرهنگ عمومى قرار مى گيرند، ولى حقيقت آن معانى و اوصاف آنها، آنگونه كه در متن واقع هستند، با تمام جزئيات نه تصور مى شوند و نه جزء معانى الفاظ لحاظ مى كردند و نه در هنگام استعمال الفاظ، اراده مى شوند؛ زيرا اين جزئيات و تئوري ها در هنگام وضع و كاربرد اوليه مدنظر نبوده اند تا با تغيير آنها، معانى حقيقى و مجازى دچار دگرگونى شوند. البته ممكن است اوصاف و ويژگيهاى شناخته شده در اثر پيشرفت علم و تحول تئوري ها زمينه را براى معانى حقيقى يا مجازى جديدى فراهم سازد كه در كنار معانى حقيقى و مجازى پيشين بنشيند و در كاربردهاى بعدى، الفاظ در آنها به كار روند، ولى اين سخن به كلى با تغيير معانى پيشين الفاظ متفاوت است و یکى پنداشتن آنها و توهم تحول معانى الفاظ به كار رفته پيش از اين پيشرفت، از خلط اين دو مسئله با یکديگر به وجود آمده و برخاسته از بى دقتى و مسامحه است؛ بنابراين، بر فرض آن كه دانشهاى جديد و تئوري هاى نوين، معانى نوينى را براى الفاظ پديد آورند، در فهم سخنى كه پيش از اين تحول مطرح شده است بايد آن معانى جديد را از نظر دور داشت و كلام را با توجه به معانى الفاظ پيش از تغيير و تحول معانى و پيدايش معانى جديد، فهميد.
[1] - إسراء : 38.
[2] - سروش، عبد الكريم، قبض و بسط تئوريك شريعت، ص 130، 131، 132، 285، 301، 302، 350، 351 و 462.
[3] - شمس : 1 و 2.
[4] - قبض و بسط تئوريك شريعت، ص 131 و 133.