دیوار مهربانی - 2
بله داشتم میگفتم از دمپایی قهوهای بابام. بعد از داغون شدنش هم بابام از دمپایی بودن تغییر کابریش داد به آلت قتاله. چند سال به عنوان خرمگسکش ازش استفاده میکرد. یعنی اینقدر که بابام با این دمپایی به جنگ خرمگسرفته بود اسپارتاکوس به جنگ گلادیاتورهای روم باستان نرفته بود! بعد از آلت قتاله هم تا چند وقت به عنوان ابزار کمکآموزشی و ایجاد نظم اجتماعی تو خونه استفاده میکرد. آخ کمرم! بگذریم. بابام اومد وسط جمع و با اعتماد به نفس کامل آویزونش کرد. بعد هم رفت دم در خونه و یه صندلی گذاشت که هر کی میخواد برداره راهنماییش کنه! دو روز اول که خبری نبود. میگفت ملت سیرند. اگه نیاز داشتن برمیداشتن. روز سوم یه بنده خدا اومد و یه نگاه بهش انداخت و ریخت تو کیسهاش. بابام از رو صندلی بلند شد و داد زد: اوهوی! چه خبرته؟ چه خبرررته؟ نیازمنده از ترس چسبید به دیوار! با ترس و لرز پرسید: چی شده آقا؟
بابام: یکیش رو بردار.
فقیر: آقا دمپایی یه جفته. یعنی چی یکیش رو بردار؟
بابام: بده من بینم بابا! معلومه نیازمند نیستی. اگه نیاز داشتی یکیش هم کافی بود واست!
نیازمنده که دید اوضاع پسه سریع دوید طرف خیابون. لامصب یوسین بولتی بود واسه خودش. بابام یه چهل متری دنبالش میکرد و داد میزد: آی بگیرین این نیازمندنما رو. اما یارو غیب شد. بابام ناراحت و عصبانی برگشت خونه و گفت نامردم اگه این دیوار مهربانی رو به تپه عبرت تبدیل نکنم. از فردا دیوار تعطیل! ما هم از اون به بعد فقط در قالب کمک مومنانه صدقه میدیم. خوبیش اینه که دیگه درگیری و دعوا نداره
#علی_بهاری