رؤیایی که خاک خورد...
مدرسه فوتبال
از مدرسه رسید. کاغذی را که پشت در افتاده بود باز کرد... مدرسه فوتبال
با خودش فکر کرد اگر فوتبال را شروع کند، با بنیه ای که دارد خیلی زود موفق می شود... روی صندلی نشست و سعی کرد افکار آشفته اش را مرتب کند و به قهرمان فوتبال فکر کنذ، سعی کرد خودش را به جای او تصور کند.... چه خیال زیبایی... حسابی نشاط گرفت... روز بعد تصویر فوتبالیست محبوبش را گرفت و به دیوار، مقابل صندلی زد.... و مدتی به آن خیره شد... حالا راحت تر می توانست خودش را به جای او تصور کند... با وجود مدرسه فوتبال و توانایی او راهی تا او شدن نداشت....
..... حالا دقیقا ۲۰ سال است که کارش نشستن و زل زدن به تصویر ۵۰ فوتبالیستی است که روی دیوار مچاله شده... هنوز فرصت نکرده در مدرسه فوتبال ثبت نام کند....
من دام كسله خاب امله
هرکه #تنبلی اش مداوم باشد، آرزویش #تباه است....
امیرالمومنین
غررالحکم