بعد از مدت ها دوباره صدای خنده درون خانه پیچید. ۳ ماه از آخرین باری که به خانه آمده بود می گذشت. از سال گذشته که ویروس کرونا چند ماهِ تمام، کشور را به تعطیلی کشانده بود، به همراه عده ایی از بهترین نیروهای متخصص، در قرارگاه پدافند بیولوژیک سپاه، ماموریت رصد حملات احتمالی دشمن را به عهده داشت، تا این بار جلوی این حملات را قبل از ورود و انتشار در کشور بگیرند.
بچه ها از آمدن ناگهانی پدر آن قدر ذوق زده شده بودند که هر سه با شور و هیجان در حال حرف زدن با پدر بودند و تمام ماجراهای ۳ ماه گذشته را برایش تعریف می کردند. حرف هایشان هم تمامی نداشت. حتی علی هم که تازه به زبان آمده بود و پدر او را روی کتفش نشانده بود، از همان بالا، دنباله ی حرف فاطمه و جواد را می گرفت و شیرین زبانی می کرد.
هیچ چیز برای سمیه شیرین تر از این لحظات نبود. در نبود محسن، زندگی برای او و سه فرزندنش بسیار سخت و یکنواخت می گذشت، اما چاره ایی نبود.
عطر چای تازه دم سیب، فضای خانه را پر کرده بود. سمیه فنجان های لب طلایی درون سینی را پر از چای کرد، درون قندان چند غنچه گل محمدی گذاشت و وارد پذیرایی شد.
نگاهی به محسن و بچه ها انداخت. برق چشمان بچه ها مانع از این شد که بساط عیش شان را برهم بزند. سینی چای را روی میز گذاشت و روی مبل پشت سر محسن نشست و تماشایشان کرد. می دانست که محسن وقت زیادی ندارد و باید برگردد. شاید تا فردا عصر و یا نهایتا تا فردا شب. می خواست این فرصت کوتاه را به بچه های خردسالش پیشکش کند.
صورت محسن از خنده گل انداخته بود. موهایش را هم علی با چنگال هایش حسابی شخم زده بود و در هم برهم کرده بود.
سمیه برای رهایی محسن از محاصره ی بچه ها بلند گفت : " کسی چای به و گل محمدی نمی خواد؟ " بچه ها یک لحظه ساکت شدند و بعد با شور و خنده به طرف میز دویدند. محسن نگاهی به سمیه کرد و با لبخندی گفت: " می بینی خانم چه زود باباشون رو به یه چای به فروختن؟! عجب دنیاییه!"
و بعد از جایش بلند شد و کنار سمیه نشست. یکی از فنجان های چای را برداشت و بو کشید و ادامه داد: " هر چند عطر چای به مامان سمیه هوش از سر آدم می بره. حق دارن طفلکی ها."و خندید و استکان چای را سرکشید.
سمیه پرسید: " آقا محسن تا کی پیش مون می مونی؟" محسن سرش را پایین انداخت و گفت: " تا شب." چهره ی سمیه بی اختیار پژمرده شد. محسن ادامه داد : " به خدا شرمنده تون هستم. خودت میدونی که جونم به جون شماها بسته ست، اما الان شرایط خیلی حساسه. دشمن تو کشورهای همسایه، آزمایشگاه های سلاح بیولوژیک احداث کرده و در پوشش پژوهش های مسالمت آمیز و بشر دوستانه، سرگرم آزمایش های بیولوژیکی مرگباره و نقشه های شومی برای کشتن انسان ها و شیوع انواع بیماری ها در ذهنش می پرورونه. ما باید آماده باشیم و در برابر حملاتش پدافند داشته باشیم تا نتونه به اهداف شومش در منطقه برسه. شاید تعجب کنی سمیه جان ولی به نظر من این کارمون الان، به نوعی یاری امام زمان (عج) در برابر دشمنان اسلام محسوب میشه."
سمیه به فکر فرو رفت. حرف های محسن برایش تازگی داشت و به نظرش درست می آمد. تصمیم گرفت که او هم سهمی در یاری امامش داشته باشد.
#مهدی_یاوری
#متن_حاضر_غایب