دندانپزشکی – 3
همین طور که در ذهنم از پیرمرد میکروبی، حلالیت میگرفتم زیر زبانم به دکتر ناسزا میگفتم. ناسزاها عموما شخص دکتر را هدف گرفته بود و به خانوادهاش کاری نداشت. آرام به سمت کابینت رنگ و رو رفتهای که ته اتاق بود حرکت کرد و یک آمپول برداشت، موادی را داخلش ریخت و به گونهام تزریق کرد. آن چنان محکم این کار را کرد که این بار نزدیک بود خانواده دکتر را هدف بگیرم اما باز کنترل کردم. دوباره از صندلی کناریام بلند شد و رفت سراغ موبایلش. تصویر را نمیدیدم اما از صدا میشد حدس زد چه میکند: Need for speed. دستکش پزشکی را درآورده و با دو دست، دو طرف گوشی را گرفته بود. وقتی جاده پیچ میخورد او هم بدنش را به همان سمت خم میکرد. کمی بعد ماسکش را درآورد. شست دست راست را محکم روی پدال گذاشته و زبانش را دو سانت و نیم درآورده بود و همزمان به چپ و راست خم میشد. اما این ها هیچ کدام مشکل اصلی نبود. مشکل این جا بود که از دهانش صدای موتور تولید میکرد! با همان دهان نیمهجان گفتم: «دکتر! اگه صداش رو زیاد کنید نیازی نیست به حنجرهتون فشار بیارید» با این که واضح بود دارم فحش میدهم ولی توهین برداشت نکرد.
بازی را متوقف و سرش را از روی گوشی بلند کرد و گفت: «آفرین. نکته خوبی بود» و دوباره مشغول شد. صدا را تا ته زیاد کرده بود. گاز که میداد مسئول پذیرش درمانگاه هم میفهمید الان با چه سرعتی میراند و نفر چندم است اما مشکل حل نشد. هم زمان با بالا بردن صدای بازی، صدای خودش را هم بالاتر میبرد، به طوری که باز صدای او به ماشین، غالب بود! در دل میگفتم: «بیچاره پیرمرد! فرهیختهترین بود» پس از چند ثانیه یک مرتبه گفت: «عَه ... لامصب! ... باختم» و عصبانی به طرف من راه افتاد. سرم را از روی یونیت بالا آوردم و گفتم: «دکتر من درکتون میکنم. تو رو خدا مسلط باشید به خودتون. ایشالا تورنمنتهای بعدی» با بیاعتنایی جواب داد: «حرف نزن. بخواب رو یونیت» دستانش از شدت عصبانیت میلرزید. شک نداشتم انتقام باخت ماشینی را از دندان عقل من خواهد گرفت. نگران و ناراحت روی یونیت دراز کشیدم. زیر لب آیة الکرسی میخواندم.
ادامه دارد ...
#علی_بهاری
#رمضان
#روزه
#سبک_زندگی
#دندان_پزشکی
#درمانگاه
@tanzac