شهرِ کُرد (گزیده خاطرات سفر به شهرستان قروه در استان کردستان - محرم 96) مدرسه – 2
به دوست ملبّسمان اشاره کرد و گفت: «ان شاء الله نماز ظهر امروز را هم پشت سر حاج آقا میخوانیم.» ما هم خوشحال از کسب رضایت، به کلاس رفتیم. بچهها، کلاس هفتمی یا همان دوم راهنمایی بودند. پر انرژی و قبراق و سر حال. خوشاستعدادی، در چهره برخی شان موج میزد. لپ تاپ را روشن کردم و پاورپوینت مورد توافق گروه تبلیغیمان را نمایش دادم. خوب گوش میکردند. به خصوص آن که فهمیده بودند ما از قم آمدهایم. اولین بار بود که یک قُمی اصیل را از نزدیک و با این کیفیت (HD) میدیدند!!
سطح فکری برخیشان واقعا بالا بود و انصافا سوالهای خوبی میکردند. حسرت میخوردم که چرا کشور و به طور خاص حوزه علمیه برنامه خاصی برای این نوجوانهای خوشاستعداد و آیندهساز ندارد و بسیاریشان هرز میروند. در گوشهای از یک شهرستان محروم زندگی میکنند و هیچ کس نمیداند چه در عمق اندیشه پاک شان میگذرد.
موضوع بحثمان، تواناییهای قدرت تخیّل انسان برای انجام کارهای بزرگ بود. به همین مناسبت، کلیپی از یک فیلم ترسناک در پاورپوینت قرار داده شده بود. برای تاثیرگذاری بیشتر فیلم و آمادهسازی ذهن شان برای دریافت مطالب، چراغها را خاموش کردم. حسابی ترسیدند. اما بعد از آن، دائما میخواستند از جنّ و پری و سحر و جادو و علوم غریبه سوال کنند. خیلی زور زدم تا بتوانم بحث را به مسیر اصلی برگردانم. به هر تقدیر بحث خودم را پی گرفتم و پرسشهای جنّی! را حتی الامکان پاسخ نگفتم.
وقت، دیگر گذشته بود و باید بحث را جمع میکردم. لپ تاپ را خاموش و از بچهها خداحافظی کردم. با اصرار میگفتند ساعت بعد هم بیایید ولی خوب امکانش نبود. البته اگر هم بود، شاید توانش نبود!! یک ساعت صحبت بیوقفه، ذوبم کرده بود و باید تجدید قوا میکردم! از کلاس خارج شدم و به دفتر رفتم.
لینک همین مطلب: «شهرِ کُرد (گزیده خاطرات سفر به شهرستان قروه در استان کردستان - محرم 96) مدرسه – 2 (cloob.com)»