شهرِ کُرد (گزیده خاطرات سفر به شهرستان قروه در استان کردستان - محرم 96)
قاورمه دره - 3
شیخ همراه میگفت: «دیشب، شام را بعد از مراسم و در خود مسجد دادند و جمعیتی حدود 60 نفر هم آمدند و با توجه به اینکه شام، انگیزهساز است و امشب انگیزه، پیش از مراسم برانگیخته شد و همانجا هم فروکش کرد، طبیعتا ریزش جمعیت خواهیم داشت.» با خود گفتم: «عیبی ندارد. هر ریزشی معمولا رویشی به دنبال دارد.» رسیدن به مسجد و آغاز مراسم، درستی تحلیل شیخ و نادرستی مرا روشن ساخت. ریزش داشتیم. خیلی زیاد و هیچ رویشی هم در کار نبود. از جمعیت حدودا هفتاد نفره منزل، پنج پیرمرد به مسجد آمدند که در انتهای مسجد و با حداکثر فاصله از منبر و آخوند نشستند و تنها جوان مراسم هم، مسئول بلندگو و سیستم صوتی بود. جوان دوست داشتنیای به نظر میرسید. میگفت: «دوست دارم یک سیستم صوتی خوب و پیشرفته برای مسجد بخرم. پولش را هم دارم ولی نمیخرم. چون دیگران میآیند از آن استفاده میکنند!!» بنده خدا هنوز مفهوم وقف و کار عام المنفعه برایش جا نیفتاده بود و متاسفانه ما هم فرصت تغییر فرهنگ چند ساله را نداشتیم. مسجد دو اِکو داشت که یکی معمولی بود و دیگری بسیار رنگ و رو رفته و قدیمی که وقتی روشن شد و کار کرد، نزدیک بود شاخ در بیاورم. به شوخی به دوستم گفتم: «احتمالا آخرین باری که ازش استفاده شده مربوط به مرحوم فلسفیه تو مجلس آقا بروجردی!» بیشتر به یک تکه سنگ چند صد ساله در وسط یک بیابان شبیه بود تا یک وسیله الکتریکی! به هر ترتیب، سخنرانی آغاز شد. رفیق شفیق بر فراز منبر نشست و من هم کنارش روی زمین به پشتی تکیه دادم و میزان توجه جمیعت به سخنرانی را زیر نظر داشتم. البته مقصودم از واژه جمعیت، افراد زیادی نیست. کلا، هشت نفر که از این میان یکی سخنران، یکی خادم مسجد و دیگری هم من بودم!! از آن پنج پیرمرد کذایی که چند خط پیش، وصفشان را گفتم یکی شان رسما خواب بود و دیگری نیمهرسمی و در میانه خواب و بیداری. سه نفر دیگر هم مشغول صحبت بودند. البته صحبتشان به فریادهای سر زمین زراعی میماند تا گفتگو. اینقدر بلند فریاد میزدند که حتی من هم با وجود فاصله سه متری از منبر و سی متری از آنها، صدای سخنران را نمیشنیدم.
لینک همین مطلب: «https://www.cloob.com/u/ensan73/129577258»