مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب عید دیدنی با چاشنی پسته و پُرگویی!2
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
عید دیدنی با چاشنی پسته و پُرگویی!2

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

عید دیدنی با چاشنی پسته و پُرگویی!2

در را باز کردم. 

ناگهان دیدم باجناقم علیه ما علیه و خواهر همسرم که غفر الله ذنوبها الکبیرة پشت در ایستاده‌اند و لبخندی به لب دارند که ابلیس هنگام فریب آدمیان. 

گفتم: «آتش را برافروختید. دیگر چه خواهید؟» باجناق، با دست راست لپم را کشید و گفت: «شیخ بعدی تپل! مهمان حبیب خداست. تعارف کن بیاییم داخل»

 گفتم: «اولا تپل آن اخوی گرامی است که علمش به لغت فرنگی در حد (I am a blackboard) است و اکنون مذاکرات حاکم با امیران رومی ترجمه می‌کند. همو که خبر واثق دارم در هر وعده غذای دربار تا چهار ران بوقلمون با دندان سلاخی نکند دل از سفره نمی‌کند دوما ...» 

باجناق رشته سخنم درید و به میانه کلام پرید: «اولا دوما غلط و ثانیا درست است. ثانیا ما فات مضی. برای عذرخواهی آمده‌ایم» این را که گفت دلم به رحم آمد و راهشان دادم

من باب اکل میته و اضطرار، کاسه آجیل جلوی‌شان گذاشتم. راست می‌گویند که از گرسنه بگیر و بده به دله. عذرخواهم به خورده. چنان پسته‌ها را به حلقوم می‌ریخت که گویی طوطی شکرریز است نه باجناق مزه‌ریز.

 گردو و پسته و بادام هندی را به طرفة العینی بلعید و اکنون نوبت شیرینی خامه‌ای بود. یکی می‌خورد و دو تا می‌برد. دیدم اگر سکوت کنم هم اضرار به مال است و هم دهن‌کجی به "و لا تسرفوا"

 زین روی گفتم: «کاه از خود نیست قبول، کاه‌دان که مال خود است. نترکی تپل» خجالت کشید و از شیرینی خامه‌ای منصرف شد اما توپخانه شکمش را سوی موز نشانه گرفت.

 به بوستان و گلستان نوه عمویم سعدی بزرگ سوگند چنان موز می‌خورد که در راز بقاء هم بی‌سابقه بود. به گمانم راز بقائیان هم چنین بخورند به فنا می‌روند. موزها که تمام شد بساط غیبت را پهن کرد. 

از دماغ گنده بزرگ فامیل شروع کرد و با تخصص نداشته دایی تداوم بخشید و غذای بدطعم عمه سکینه حسن ختام کلام. گر چه خود دستپخت عمه سکینه خورده‌ام و الحق خوب بود. 

تپل معلوم نیست قبل از تناول طعام چند تن حلویات و چربی‌جات خورده بود که طعام آن پیرزن هنرمند را بی‌مزه می‌انگاشت. القصه آن روز پانصد سکه زیان دیدم از شهوت طعام باجناق و آخرتم نیز بر باد رفت از شهوت کلامش. 

پس از خلاصی از شر ضیوف خودخوانده، زوجه که در زمان مهمانی لام تا کام سخن نمی‌گفت و غضبناک حمله آنان به منابع مالی منزل را مشاهده می‌کرد با اکراه پیشنهادم داد: 

«بعدی جان اگر موافقی سفری برویم. سیروا فی الارض کنیم تا عاقبت مکذبان را به چشم ببینیم» گفتمش: «همسرم اگر چه با وجود چنین باجناقی نیازی به سفر نیست و عاقبت مکذبان، آیینه‌ای است پیش چشمانمان اما چشم. 

اگر تو چنین خواهی بعدی، بر آستان تو قبلی هم نیست» لبخندی روی لب زوجه‌ام نشست و بار سفر بستیم.

ادامه دارد


نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما