احترام
مادر شوهر لیلا لبخند زنان گفت: چرا به یک دکتر حسابی مراجعه نمی کنید، خوب در خانواده ما که اصلا رسم به عقیمی و نازایی نیست، تو باید بیشتر آزمایش بدهی حتما مشکل از تو هست.
لیلا که به این نیش و کنایه ها عادت داشت لبخند ملیحی زد گفت: چشم مادر جان پیگیر هستیم هر چه خدا بخواهد
---- یعنی چه هر چه خدا بخواهد! شاید خدا نخواهد به تو بچه بدهد یعنی باید پسر من حسرت بچه در دلش بماند.
لیلاکه از این همه صراحت لهجه مادرشوهرش ناراحت شد آمد چیزی بگوید که یادش به حرف شوهرش افتاد که همیشه به او می گوید:( مادرم هر چی گفت تو بخاطر من احترامش را نگه دار و جوابش را نده.)
آب گلویش را قورت داد گفت: نه مادر جان انشاالله خداوند هم به ما نظر می کند .
مادرشوهرش ادامه داد: من که چشمم آب نمیخورد شما بچه دار شوید شاید شاید..
حرفش را نصفه رها کرد و به طرف آشپزخانه رفت.
لیلا آمد بگوید شاید چی اینقدر برای ما شاید شاید نکنید چشمش به عکس شوهرش رو طاقچه افتاد که همیشه به او می گوید:( مادرم با آن که زبانش تند هست اما تو حرف هایش را به دل نگیر و بخاطر من احترامش را نگه دار . ).
به یک سال نکشید که چشم لیلا، به دیدن گل روی زهرا کوچولو روشن شد و گوش هایش از صدای فرزندش، پٌر