خودکار آبی رنگ را بالا اورد و با ته ان، پشت سرش را خاراند. دوباره نگاهی به سر تا ته برنامه ریزی اش انداخت. کم کم خط های پیشانی اش باز شد و لبخندی گوشه ی لبش نشست. کاغذ را برداشت و با تکه چسبی به دیوار گچی روبه روی میزش چسباند. لب تاپ را روشن کرد و اولین کار برنامه ریزی شده اش را شروع کند.
روی صفحه ی سفید ورد نوشت: تحقیق پایان ترم
همانطور به خیره به صفحه سفید بود. بعد چند لحظه ..
بوی لوبیا پلو از لای در اتاق به دماغش رسید. لحظه ای دلش ضعف کرد. خواست محل نگذارد اما صدای مامان از توی هال بلند شد.
- سامان .. سامان .. تموم نشد اون تحقیقت؟ پاشو بیا غذا رو کشیدم.
نگاهی به ساعت کرد. گذاشت زمان رو متوجه نشده بود. سه ساعت گذشته بود و او ثابت روی صندلی چرخدار زهوار دررفته اتاقش نشسته بود. کش و قوسی به کمرش داد. چشمانش را بست و چند دقیقه ای صبر کرد. گردنش را چرخاند و و صدای رگ هایش را شنید. چشم هایش را باز کرد و نگاهی به صفحه لب تاپ انداخت. کلی صفحه جست و جو باز شده و کلی برنامه های استفاده شده، جلوی چشمش رژه رفت. با تعجب نگاه کرد.
صفحه های جستجو چگونه در ورد پاورقی بنویسیم/ بهترین عنوان یک مقاله/ کیف پول چرم مردانه/ چگونه میتوانییم کیف پول چرم مردانه خوبی بخریم؟ / نمونه سوال درس روان شناسی ترم 4 دانشگاه/ امتیازات دانشگاه ازاد استان/ چگونه در ازمون فوق لیسانس قبول شویم؟ / بهترین فست فود شهر /
تک به تک صفحات را بست .. از وجود بعضی هاشان تعجب کرد. به همان صفحه وردی که باز کرده بود رسید. همان چنان سفید بود. خودکار ابی را از روی میز برداشت و پس کله اش را خاراند.
خودش این صفحه ها را باز کرده بود؟! جوابی نداشت. برگه برنامه ریزی روبه رویش، به او دهن کجی میکرد. صدای شکمش بلند شد. خودکار را روی میز انداخت و به هال برگشت.
عليه السلام: مَنِ اشتَغَلَ بما لا يَعنيهِ فاتَهُ ما يَعنيهِ / غرر الحكم : 8520 امام علی
هر كس به امور بيهوده بپردازد، امور سودمند را از دست بدهد.