مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب امان نامه
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن تولیدگر گرافیک

صبح طلوع هستم. از تاریخ 09 مهر 1395 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 38 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
امان نامه

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ چهارشنبه, 22 آذر 02





تن سیاه پوشش از نور خورشید گرم شده بود اما دیدن کسانی که به لشگریان می پیوستند، او را آتش زده بود،  با شنیدن نام عباس (ع) درمیان گفت وگوی عَلَم و مَشک به یاد آوردن امان نامه افتاد و بلند گفت:« امان نامه آورده بودند.»

عَلَم و مشک که صدایش را شنیده بودند، به بالای سر خود نگاه کردند، رو به خیمه گفتند: «امان نامه!  چه کسی آورد و برای چه کسی ؟»

خیمه_ شمر،برای خواهر زادگانش یعنی ابوالفضل(ع) و برادرانش عثمان، جعفر و عبدالله آورده بود خودم دیدم،  نزدیک آمده بود و فریاد می زد که خواهرازدگان من کجایند؟  عباس(ع)  به همراه برادرانش کنار یکدیگر در مقابل خیمه ها ایستاده بودند ولی پاسخ او را ندادند، امام حسین (ع) با شنیدن صدای او از خیمه اش بیرون آمد و گفت:« جوابش را بدهید هرچند فاسق است.»

عباس(ع) گفت:« چه می خواهی؟»

شمر با هیکل تنومندش از اسب پیاده شد و چند قدمی نزدیکتر شد و گفت:« ای خواهرزادگانم! من خیرخواه شما هستم، شما عزیزان من هستید، به لشکر من بپیوندید تا نجات یابید، برای شما امان نامه آورده ام . خودتان را با حسین به کشتن ندهید.»

عباس(ع) مدام دسته شمشیر خود را می فشرد، با تمام شدن حرف شمر فریاد کشید و گفت: «دو دستت بریده باد،  امان نامه آورده ای؟ خداوند تو و امان نامه ات را لعنت کند. ای دشمن خدا، آیا به ما امر می کنی برادر و آقایمان  حسین  بن علی (ع) پسر فاطمه (س) ر ا رها کنیم و پیرو ملعون و ملعون زادگان شویم؟ هرگز! آیا ما در امان باشیم و فرزند پیامبر را امانی نباشد؟»

شکاف سفید زخم صورت شمر سرخ شد،درحال آتش گرفتن بود، دندان هایش را به هم می سابید، هر لحظه منتظر بودم تا دندان هایش خرد شود عباس (ع) با حقیقت به صورتش سیلی زد بود ، خودش فهمید ماندنش جایز نیست، چند قدم تا به اسبش را با سرعت طی کرد و سوار اسبش شد. از آن لحظه محاصره را تنگ تر کردند

        https://sobhetoolo.kowsarblog.ir/safe-conduct

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما