بسمه تعالی
انقلاب وطنم
آزادی و رنجی که کشیدی از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
برخیز که غیر از منو ما در وطنم دادرسی نیست
انگار همه خوابند ، انگار کسی هم به که نیست
آن کهنه درختی که تنت زخمی خون است
حیثیت این باغ تویی، هیچ خار و خسی نیست
چهل محفل گذشت، شهیدان همه جمع اند
عَداء سرداب تاریک اند، اینجا سامان کسی نیست
دشمن ام در پی خویشتن به تو بر می خورد هر جا
آن سان شده ای زر، که به تو دَسترَسی نیست
این قافله ی لاله خونی، از قافله سالار رسیدَست
اینجا خبر از پشت سر و پیش سرو باز پسی نیست
تا عرش خدا رفتم بگیرم خبر از دین خودم را
دیدم که در آنجام جز مدح و دعای تو کسی نیست
امروز عجیب محتاج تواییم در پی دشمن، دست نشان ده؟
فردا که بیایی به سراغ وطنم، هم نفسی نیست
در عشقت خوشا مرگ شهیدان، که این بودن ناب است
لحظه تکرار انقلاب وطنم جز فرَجی نیست