«تأويل» در لغت از «اَوَّل» به معناي بازگرداندن ميآيد. اين واژه (17) بار در قرآن مجيد وارد شده و مقصود از آن، تحقق اموري است كه مقدمات آن قبلاً فراهم شده است. مانند فرارسيدن وعدههاي قرآني ثواب و عقاب،[1]
تعبير شدن خوابها،[2]
به بار نشستن اقدامات حضرت خضر(7) [3]
و ظهور نتيجه اعمال.[4]
«تأويل» در اصطلاح مفسران عبارت است از: صرف نظر كردن از معناي ظاهري الفاظ مقدس و پيشنهاد معناي تازهاي كه در اولين برخورد از ظاهر آن الفاظ فهميده ميشود.[5]
«تأويل» در برخي متون اسلامي، در مقابل «تنزيل» قرار ميگيرد. در اين متون، «تنزيل» مصاديق دقيق و عيني آيات قرآن كريم و «تأويل» تعميم آن است.[6]
اصطلاح «تأويل» را عالمان دين با الهام از آيه 7 سوره آل عمران وضع كردهاند. ولي بديهي است كه واژه «تأويل» در اين آيه شريفه و ساير آيات قرآن مجيد، به اين اصطلاح اسلامي متأخر از عصر نزول ربطي ندارد. همچنين ميتوان سخني را از گويندهاش گرفت و آن را در زمينه تازهاي به كار برد تا معناي تازهاي پيدا كند. اين شيوه «اقتباس» ناميده ميشود و به تأويل ربطي ندارد. [7]
آيه هفتم آل عمران [8]
و تعدادي از روايات دلالت بر تأويل دارند. [9]
در مورد مصداق «الراسخون في العلم»، برخي مفسران با استناد به روايات عديدهاي، مصداق آن را اهلبيت(:) دانستهاند.[10]
علامه طباطبائي در الميزان در مورد تأويل مذكور در آيه 7 آلعمران پس از بررسي اقوال مختلف در اين زمينه، چنين ميفرمايد:
« تأويل حقيقتي است واقعي كه بيانات قرآني چه احكامش، و چه مواعظش، و چه حكمتهايش مستند به آن است. چنين حقيقتي در باطن تمامي آيات قرآني هست، چه محكمش و چه متشابهش. و نيز بگوييم كه اين حقيقت از قبيل مفاهيمي كه از الفاظ به ذهن ميرسد نيست، بلكه امور عيني است كه از بلندي مقام ممكن نيست در چهار ديواري شبكه الفاظ قرار گيرد. اگر خداي تعالي آنها را در قالب الفاظ و آيات كلامش درآورده در حقيقت...
كلام او به منزله مثلهايي است كه براي نزديك كردن ذهن شنونده به مقصد گوينده زده ميشود، تا مطلب بر حسب فهم شنونده روشن گردد. همچنانكه خود قرآن فرموده: ما قرآن را كه در امالكتاب نزد ما مقامي بلند و فرزانه داشت درخور فهم بشر كرديم و كتابي خواندني نموده، به زبان عربيش درآورديم. [11]
در آيات ديگر قرآن كريم تصريحات و اشاراتي در اين معنا هست. علاوه بر اين، طوري كه شمردهاند در شانزده مورد استعمال شده و در همه موارد در همين معنايي است كه ما گفتيم. [12]
علامه طباطبائي در مورد اينكه چه كسي علم به تأويل دارد، ميفرمايد:
« قرآن كريم علم به تأويل را براي غير خدا ممكن ميداند. اما خصوص آيه مورد بحث (آل عمران: 7)، دلالتي بر آن ندارد. لكن انحصار موجود در آيه، منافاتي ندارد با اينكه دليل ديگري جداي از آيه مورد بحث، دلالت كند بر اينكه خداوند از اين علم اختصاصي خودش به ديگران هم داده باشد. همانطور كه در علم غيب اينطور است كه در آياتش مختص به خدا معرفي شده،[13]
اما در آيهاي ديگر براي غير خدا هم ثابت است.[14]
ايشان با ذكر آيه شريفه «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» [15]
ميفرمايند: «هيچ شبههاي در اين نيست كه آيه شريفه ظهور روشني دارد در اينكه مطهرين از بندگان خدا با قرآني كه در كتاب مكنون و لوح محفوظ است تماس دارند؛ لوحي كه محفوظ از تغييرات است و يكي از انحاء تغيير اين است كه دستخوش دخل و تصرفهاي اذهان بشر گردد، وارد در ذهنها شده از آن صادر گردد و منظور از مس هم همين است. و اين نيز معلوم است كه اين كتاب مكنون همان امالكتاب در آية 29 رعد و 4 زخرف است.
اين مطهرين، مردمي هستند كه طهارت بر دلهاي آنان وارد شده و كسي جز خدا اين طهارت را به آنان نداده است؛ چون خدا هر جا سخن از اين دلها كرده، طهارتش را به خودش نسبت داده است. مانند: آيه تطهير [16]
و آية 6 سوره مائده كه ميفرمايد: «ولكن يريد ليطهركم»...
.نبايد نتيجهاي را كه اين بيان دست ميدهد، اشتباه گرفت؛ چون آن مقداري كه با اين ثابت ميشود، همين است كه مطهرين، علم به تأويل دارند و لازمه تطهيرشان اين است كه در علمشان راسخ باشند؛ چون تطهير دلهاشان مستند به خداست و خدا هم هرگز مغلوب هيچ چيزي واقع نميشود. لازمة تطهيرشان اين است [كه ذكر شد]، نه اينكه بگوييم راسخين در علم، به گردن آيه انداخت ...
همچنين آيه شريفه (واقعه: 79)، اثبات نميكند كه مطهرون همه تأويل كتاب را ميدانند و هيچ تأويلي براي آنان مجهول نيست و در هيچ وقت از آن جاهل نيستند، بلكه از اين معاني ساكت است. تنها اثبات ميكند كه فيالجمله تماسي با كتاب، يعني با لوح محفوظ دارند، اما چند و چون آن احتياج به دليل جداگانه دارد.[17]
پینوشت
[1]. آلعمران: 7 (دوبار)؛ اعرف: 53 (دوبار)؛ و يونس: 39.
[2]. يوسف: 101،100،45،44،37،36،21،6.
[3]. نساء: 59؛ اسراء: 35.
[4]. كهف: 78و82. علّلامه طباطبائي در الميزان به اين موارد اشاره نمودهاند.
[5]. تأويل در قرون نخست اسلام به معناي تفسير بوده است.
[6]. مثلاً، در روايات فراواني آمده است كه حضرت رسول اكرم(ص) درباره حضرت اميرالمومنين علي(ع) فرمودهاند كه وي در آينده، طبق تأويل قرآن مجيد خواهد جنگيد، همانطور كه خود او طبق تنزيل آن جنگيده است.
[7]. ر.ك: حسين توفيقي، «تأويل كتاب آسماني در اديان ابراهيمي»، هفت آسمان، ش 17، ص 137.
[8]. «وما يعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم يقولون...»؛ اوست كه اين كتاب را بر تو نازل كرد. بعضي از آيهها محكماتند، اين آيهها امالكتابند، و بعضي آيهها متشابهاتند. اما آنها كه در دلشان ميل به باطل است، به سبب فتنهجويي و ميل به تأويل از متشابهات پيروي ميكنند. در حالي كه، تاويل آن را جز خداي نميداند و آنان كه قدم در دانش استوار كردهاند ميگويند: ما بدان ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان پند نميگيرند.
[9]. محمدجواد اسكندرلو، علوم قرآني، ص 392.
[10]. عبدالله جواديآملي، تسنيم، ص226.
[11]. زخرف: 4
[12]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ذيل آيه 7 آلعمران.
[13]. مانند: نمل: 65؛ يونس: 20؛ انعام: 59.
[14]. جن: 27.
[15]. واقعه: 79
[16]. احزاب: 33
[17]. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ترجمه سيدمحمدباقرموسويهمداني، ص 75-86؛ علياكبر بابايي، «تأويل قرآن»، معرفت، پيش شماره1، ص5 و پيش شماره 2،ص5. و شماره6، ص44؛ محمدكاظم شاكر، «تأويل قرآن و رابطه زبان شناختي آن با "تنزيل قرآن"»، معرفت، ش 24، ص46.