زندگی برای او تکراری شده بود و خوف و حزن ها قلبش را در وادی ای جدای از آرامش قرار می داد، توی بازار راه می رفت و از زندگیش چندان رضایتی نداشت...در این گیر و دار بود که پیری از کنار او رد شد در حالی که زمزمه می کرد؛ فمن تبع هداي فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون(بقره،آیه36)