مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب خدا، شاه، میهن (قسمت دوم)
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
خدا، شاه، میهن (قسمت دوم)

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01



عکس مرحوم دکتر محمد مصدق بود. فقط کسی که به اجتماع نقیضین باور دارد می‌تواند به گچ هال، عکس پهلوی را بکوبد و به کاشی آشپزخانه تصویر مصدق را! حالا از این هم بگذریم. چرا آشپزخانه؟ جا قحط بود؟ البته حق مصدق همین است. کسی که 29 اسفند را به جای خانه‌تکانی و کمک به همسر و شوخی دستی با باجناق وسط جاده شمال، در دادگاه‌های بین المللی بگذرانَد باید هم در آشپزخانه خاک بخورد.

لیوان آب را که خوردم به جای خودم برگشتم. نشستم کنار مادر و زیر گوشش گفتم: «این‌ها خیلی پول‌دارند، به درد ما نمی‌خورند. شاه‌پرست هم هستند. ما انقلابی تند نیستیم ولی به ربع پهلوی هم تعهد نداریم» ابروهایش را بالا انداخت و آرام دهانش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «یه ربع سکه؟ نه بابا قبول نمی‌کنن» با دست روی پیشانی‌ام زدم که پدر دختر گفت: «طوری شده؟» گفتم: «نه پشه بود. رفت» لب‌هایش را جمع کرد و چند بار سرش را بالا و پایین برد. انگار دارد متعجبانه تایید می‌کند. گفت: «با اجازه بریم سر اصل مطلب. خانم تشریف بیارید» همسرش دمپایی سفید روفرشی‌اش را کند و آمد سوی شوهرش و کنارش نشست. با یک سینی چای استیل. استکان‌های کمرباریک و طلایی‌ِ پُر از چای خون‌خرگوشی خودنمایی می‌کردند. سینی را اول سمت مادرم گرفت و بعد من. برداشتیم و منتظر ماندیم تا جناب سلطنت‌طلب بحث را آغاز کند. استکان چایش را برداشت و قلپی خورد و سرجایش گذاشت. صدایش را صاف کرد و گفت: «به نام خدا، شاه و میهن. خوشحالم امشب در خدمت شما هستم. خانواده‌ای مذهبی و مستقل از رژیم آخوندی»

آرام دهانم را نزدیک گوش مادر بردم و گفتم: «مامان! می‌دونه من درس خارج فقه میرم؟» بنده خدا هاج و واج فقط به صورتم نگاه کرد و هیچ نگفت. 
پدر دختر خانم ادامه داد: «برای من فقط یه چیز مهمه. احترام به مرحوم اعلی حضرت همایونی و اعتقاد به والاحضرت رضا پهلوی» این را که گفت کمی از جایش بلند شد و دوباره نشست. پرسید: «پسرم نظر شما چیه؟» کمی مِن و مِن کردم و گفتم: «والا من میگم باید به همه عقاید احترام گذاشت. چه شاه چه آقا همه محترمند.» هنوز جمله‌ام کامل نشده بود که با لحنی فریادگونه گفت: «شاه و آقا با هم یکی‌اند؟ چی میگی پسر؟» دیر می‌جنبیدم زنگ می‌زد ساواکی‌های سابق می‌ریختند پوستم را می‌کندند. سریع جمعش کردم: «نه ... منظورم اینه که ... اصلا ما خودمون هم ارادت داریم به مرحوم پهلوی.» سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت: «آفرین پسرم ولی سعی کن بگی مرحوم اعلی حضرت. پهلوی رو این آخوندهایِ ... میگن» اگر صفتی که برای روحانیت به کار برد را بنویسم این نوشته‌ها ادامه پیدا نمی‌کند. مادرم خواست بحث را عوض کند، گفت: «حاج آقا اگه ممکنه دختر خانم‌ رو بگید بیاد» مرد سری به نشانه تایید پایین انداخت و گفت: «فرح جان! بیا» نمی‌دانستم غیر از همسر شاه فقید، فرح دیگری هم داریم. چند ثانیه گذشت که صدای باز شدن در اتاقِ پشت پذیرایی آمد و فرح آمد. و چه آمدنی!
ادامه دارد ...


نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما