مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب داستان طنز قم به دهلی نو ۵
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
0 0
داستان طنز قم به دهلی نو ۵

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

از قم به دهلی‌نو - 5  (بخش پایانی) 

بابا هم‌چنان سرگرم بُرد موشک‌های حزب الله بود. با پدر دختر داشتند بحث می‌کردند که با فاتح بهتر می‌شود تل‌آویو را زد یا فجر پنج؟ اولین قاشق را که خورد مثل راکت کاتیوشا از جا در رفت. با دهان باز، نفس‌نفس می‌زد و دور هال می‌دوید. ولش می‌کردی تا بیت المقدس پیاده می‌رفت. یک لیوان آب برایش ریختم و سریع به دستش دادم. در کمتر از یک ثانیه سرکشید. لیوان دوم، سوم ... همین طور یکی یکی لیوان‌ها را می‌گرفت و سر می‌کشید. پارچ که خالی شد، کمی آرام شد. رو به پدر دختر گفت: «حاج‌آقا غذای شما هندی‌ها رو گاو بخوره می‌خوابه ولی ماشالا خوب سرحالید» او هم با خوشحالی گفت: «خواهش می‌کنم. نظر لطف شماست» بعد از این که سفره شام را جمع کردند می‌خواستند چای بیاورند. هر چه قسم و آیه خوردند و آوردند که فلفل ندارد زیر بار نرفتیم. به خصوص پدرم که دیگر چشمش ترسیده بود. پدر دختر خانم اصرار داشت هر چه سریع‌تر قرار عقد را بگذاریم اما من گفتم بهتر است با هم بیشتر آشنا شویم. می‌گفت: نیازی نیست. من خانمم را قبل از عقد اصلا ندیده بودم. می‌خواستم بگویم شاید شما بعد از تخلی با یک استکان، طهارت بگیری من هم باید همین کار را کنم؟ آخر سر با چانه‌زنی بسیار قرار شد به خانه برگردیم و اگر دو طرف موافق بودند یک قرار دیگر بگذاریم. به هر بدبختی‌ای بود خداحافظی کردیم و دیگر هرگز قراری نگذاشتیم!

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما