#راضی
دلش مثل سیر و سرکه می جوشید. همه داخل حسینیه جمع شده بودند. بعضی با دیدن دوستشان از خانواده جدا شده و با اشتیاق به طرف او می رفتند. سلام و احوالپرسی گرمی می کردند. با صدای هر ماشینی که از پشت دیوار حسینیه رد می شد. نگاه ها به طرف در می چرخید. خانواده ها محو تماشای قد و قامت عزیزشان بودند. پیرمردی کوتاه قد لنگ لنگان وارد حسینیه شد. دور تا دور حسینیه را دید زد. با حرکت آرام سر و لب هایش با همه سلام کرد. دست به کمر گرفت. به طرف جوان بلند بالا، سفید پوست با چشمان زاغ درشت و موهایی بور حرکت کرد. با او دست داد. سلام و احوالپرسی کرد. با تعجب پرسید:«شما هم افغانستانی هستی؟»
جوان، نگاهی به چشمان نگران مادرش انداخت و گفت:«بله. چطور مگر؟»
پیرمرد گفت:«آخر قیافه ات با بقیه متفاوت است. چهره ات نور بالا می زند. سیمایت چنان جذاب است که هر کسی را جذب می کند.»
جوان لبخندی زد و گفت:«صورت زیبای ظاهر هیچ نیست / ای برادر سیرت زیبا بیار.»
ماشینی بیرون حسینیه ایستاد. جوانی از بیرون صدا زد:«آقایان تشریف بیاورید بیرون. اتوبوس رسید.»
همه با عجله از خانواده هایشان خداحافظی کردند و از حسینیه بیرون رفتند. فرمانده اسم هایشان را می خواند و آن ها یکی یکی سوار اتوبوس می شدند. پیرمرد همراه آن ها از حسینیه بیرون رفت و مابینشان چشمانش دنبال آن جوان خوش سیما می گشت. آن جوان در حالی که با جوانی دیگر بحث می کرد از حسینیه خارج شد. هر دو نزدیک فرمانده رفتند. جوان خوش سیما گفت:«فرمانده، من برادر بزرگ هستم و اولویت با من است؛ اما برادرم قبول نمی کند. نمی شود هر دو بیاییم؟»
مادرشان سراسیمه جلو رفت. گفت:«جانم به فدای حضرت زینب علیها السلام، اجازه نمی دهم با هم بروید. من پیرزن تنها بدون سایه بالای سر، در این شهر غریب چه کنم؟ الان یکیتان می رود، هر وقت برگشت دیگری به جایش خواهد رفت.»
صورتش را به طرف پسر بزرگش چرخاند .گفت:«پسرم برو. حواست باشد کجا می روی و برای چه می روی. مردانه بجنگ. مرد شدنت را به مادر ثابت کن.»
فرمانده لبخندی زد. گفت:«الحمدلله، مادر، مشکل را حل کرد. حالا هر کدام آمادگی بیشتری دارید، سوار شود.»
برادر بزرگتر دستش را جلو سینه برادرش گرفت و گفت:«دیدی مادر چه گفت. فعلاً نوبت من است. تا بزرگتر باشد به کوچکتر نمی رسد.» خداحافظی کرد. صورت مادر و برادرش را بوسید. خیز برداشت و سریع سوار شد.
یک ماه گذشت. جوان با برادرش تماس گرفت. گفت:«چند روز دیگر می آیم. خودت را آماده کن.»
برادر از خوشحالی بال درآورد. می خواست هر چه زودتر برادر بیاید تا او پر پرواز بگیرد و بپرد. چند روز گذشت. برادر خودش را آماده کرد. با او تماس گرفتند و گفتند:«برادرتان را آورده اند. بیایید برای آخرین دفعه او را ببینید.»
این خبر مثل تیری بود که بالهایش را شکست. آژانس گرفت. همراه مادر راهی شدند. به مادر گفت:«برادر مجروح شده است. می رویم او را ببینیم. اگر حالش خوب بود او را با خودمان به خانه خواهیم آورد.»
اما دل مادر زمزمه ای دیگر بر لب داشت. حقیقت را می دانست. وارد حسینیه سپاه شدند. تابوتی بالای حسینیه قرار داشت. مادر با دیدن تابوت آهی جانسوز کشید. دستانش را رو به آسمان بلند کرد. سرش را بالا گرفت. گفت:«یا حضرت زینب علیها السلام یوسفم را بپذیر. یوسفم فدای تو. خدایا شکرت پسرم به آرزویش رسید. فدایی حضرت زینب علیها السلام شد. »
مادر جلو رفت پرچم ایران را آهسته از روی تابوت کنار زد. سر یوسفش را نوازش کرد. به لبان خندان یوسف خیره شد. اشک دیدش را تار کرد. با دستمالی اشک جلو چشمانش را گرفت. آهسته کنار گوش پسرش گفت:«مادر شیرم حلالت. مردانگی ات را ثابت کردی. راضی شدم. شهادتت مبارک. مادرت را فراموش نکن...»
مطابق با این قسمت بیانیه:شش) افزایش چشمگیر معنویت و اخلاق در فضای عمومی جامعه پدران و مادران و همسران با احساس وظیفهی دینی از عزیزان خود که به جبهههای گوناگون جهاد میشتافتند دل کندند و سپس، آنگاه که با پیکر خونآلود یا جسم آسیبدیدهی آنان روبهرو شدند، مصیبت را با شکر همراه کردند.
مطالب مرتبط
مشکلات انقلاب کمتر از مشکلات قبلیست اما باید همیشه هشیار بود فرهنگ جهاد و شهادت از دفاع مقدس تا اردوی جهادی ادامه راه شهدا انقلاب اسلامی از آرمانهایش فاصله نمیگیرد حیلههای دشمن روش سنجش عدالتخواهی جامعه: محکم برداشتن گام دوم انقلاب با نگاهی به تجربیات گذشته همت مسولین برای زیباتر نشان دادن شعارهای فطری انقلاب رسالت علوم انسانی در گام دوم نقد پذیری مسئولان حکومتی انقلاب اسلامی آغازگر عصری جدید و پویا انقلاب ، مردم، ارزش ها انسانی بینهایت: تالی فاسد آزاد شدن حجاب انقلابی میانه رو، اما متهم به خشونت طلبی تعلیم حق و اهل حق، جاویدان و ماندنی است مکتب بسیج بسیجی کجا حاضر است ؟ بسیجی اهل جهاد است. اردوی جهادی روزگار قدیم اسلام مخالف حضور زن در جامعه!؟ دلزدگی از انقلاب یا دلزدگی از مسئولین؟؟؟ چراغ موشی پیشرفت پزشکی السابقون گوش شنوا برای انتقادهای تو مقام مملکتی پیشنهاد شرکت در اردوی جهادی جوان بسیجی آفرین به جهادگران! اتوبوس آزاد! زیانی که هم مادی است هم معنوی! تولید در وقت اضافه! چاه و راه! یک، دو و ...! علم طلاست گام برداشتن برای دهه ای دیگر * سرو خرامان * پسرم برو عقبگرد یعنی عقبماندگی عزت و اقتدارطلبی: جمهوری اسلامی، حلوا یا کیک تولد! کاسبِ طراز انقلاب سنگ گرانبها لزوم وجود جوانان در جامعه غصه ها و قصه های محله ثبات قدم مسئولان در آرمانهای انقلاب رهبری و آینده کشور استقامت و پایداری هم استقلال، هم پیروزی! حجاب اجباری در صدر اسلام تکیه بر عناصر وطنی امام آمد ممنوعیت توقف و رکود یک شبی که هزار شب می شود پاداش عفت حجاب، امری فردی یا رفتاری اجتماعی؟ پوشش زن او را زیباتر میکند فلسفه وجوب حجاب زنان در نماز علت گریزان شدن مردم از حجاب حجاب مصونیت است حجاب و امنیت اجتماعی حجاب و امنیت معنوی در جامعه آیا اختیاری شدن حجاب عاقلانه است؟ حجاب اجباری، دروغ و مغلطه ای بزرگ است قانون حجاب، قانونی غلط؟! کشف حجاب و برداشتن روسری در خیابان از منظر دموکراسی مقایسه مقابله با حجاب و مقابله با کشف حجاب رضاخانی حجاب اقلیتهای دینی در صدر اسلام قانون حجاب در مورد اقلیتها تاوان یک فانتزی رابطه حجاب و غیرت مردم رابطه حجاب و رضایت جنسی مردان از همسران خود حجاب نماد قداست، حرمت و منزلت زن است