هوالجمیل
روزِ ارائه
نفسش را در سینه حبس کرد. چند نفس عمیق کشید. به صندلی تکیه داد تا کمی از اضطرابش کم شود. کمی هم آرام تر شد. ولی هم چنان صدایش می لرزید. تا کنون چنین تجربه ای نداشت. مجددا نفس عمیقی کشید. صدایش کردند. با صدای آهسته و قدم های لرزان خود را به جایگاه رساند. جرعه ای آب نوشید و صدایش را صاف کرد. شروع کرد. اما صدایش ضعیف بود. کسی چیزی نشنید. یکی از داوران با اشارۀ دست از او خواست تا صدایش را بالا ببرد. صدایش را بلندتر کرد. مجری میکروفون رو روبرو دهانش گرفت تا صدایش بیشتر شود. اتاق فرمان صدای سیستم را بالا برد تا صدایش بیشتر شد. اینک صدایش به همه می رسید. ترس در صدایش واضح بود و نمایان. نفس عمیقی کشید. به نام خدایی گفت. دل را زد به دریا و از اول همه چیز را گفت. زمانش شروع به کم شدن می کرد. فرصتش کم بود ولی سرعتش خوب بود. توانست ارائه قابل قبولی بدهد. بعد از او چند نفر دیگر هم ارائه دادند. داوران تمام ایده های کارآفرینی را بررسی کردند. داوری تمام شد و اعلام نتایج شروع شد. نفر اول معرفی شد ولی او نبود. نفر دوم معرفی شد ولی باز هم او نبود. امیدش نا امید شد. دیده بود که چند نفری بهتر از او ایده خود را ارائه داده اند. از جایش بلند شد و از راهروهای سالن، راه خروج را پیش گرفت. نفر سوم هم معرفی شد. ناراحت و غمگین دست در دستگیره در انداخت و آن را باز کرد. همین که خواست خارج شود، مجری نام او را هم صدا کرد. دو نفر در رتبه سوم قرار گرفتند. خوشحال شد. اولین موفقیتش می توانست بزرگترین قدم او حساب شود. راه افتاد و جایزه اش را از دستان داوران گرفت. از آن روز، بیش از چند سال می گذرد. او، اینک صاحب چند کارخانه و ملک است. بیش از پانصد نفر را مشغول کار کرده است و هر روز بر تعداد کارگرانش می افزاید.