مجلس شلوغ بود، حاج آقا پناهیان روی منبر در حال سخنرانی بود . چند تا از مستمعین با فرزندانشون توی جلسه بودند.
بچه ها خیلی سر و صدا میکردند. به نحوی که گاهی حواس جمع پرت میشد.
چندین مرتبه با بالا رفتن صدای بچه ها، چند نفر نگاه تندی به پدر بچه ها کردند .
با زبون بی زبونی میگفتن برید بیرون از مجلس .
یکی از پدرها وقتی دید اینجوریه، بلند شد و دست بچه اش رو گرفت و به سمت درب خروجی حرکت کرد.
یه دفعه ، حاج آقا پناهیان، از پشت میکروفن صداش کرد، « فلانی..!! اگر بخاطر سر و صدای بچه داری میری، من مشکلی ندارما ..!! من فکر میکنم، صدای طبیعته، مثل خوندن پرنده ها و صدای آب و ... »
چه نگاه زیبایی !!
از اونجای جلسه به بعد، شاید همه مثلِ من، صدای بچه ها رو دیگه نمیشنیدیم ..!
جلسه سیاسی انتخابات ریاست جمهوری حسینه شهدا، صفائیه قم سال1392