دو سال و اندی پیش با چند تن از دوستان برای تفریح به روستای قاهان رفتیم. هنوز از شهر خارج نشده بودیم که یکی از رفقا ایستاد و برای سلامتی مسافران صدقه جمع کرد. من هم مبلغی - به گمانم دو هزار تومان - دادم. خلاصه به قاهان رسیدیم و مفصل گشتیم و گفتیم و خندیدیم و لذت بردیم. نزدیک ظهر داشتیم از تپه شنی نزدیک رودخانه بالا میرفتیم. چون کفشم مناسب نبود در میانه راه بدجور لیز خوردم. تعادلم را از دست دادم و تقریبا تا پایین تپه غلت خوردم و در نهایت به یک دسته بزرگ خار بیابانی که پر از تیغهای تیز بود برخوردم. آن دسته این قدر بزرگ بود که سنگینوزنی چون مرا از حرکت بازداشت. شدت پایین افتادنم و نیز برخوردم با آن درختچه میخی به اندازهای بود که با خود گفتم حتما چند جای تنم زخم برداشته و الان است که خون از قسمتهای مختلف بیرون بزند اما در کمال تعجب دیدم هیچ جراحتی ایجاد نشده و حتی پوست دستم هم نرفته بود! فقط مچ دستم به اندازه چند میلیمتر زخم شده بود و خونریزی کرد که آن هم ظرف چند ثانیه برطرف شد و ظرف چند روز اثری از زخم باقی نماند! لحظهای که خودم را بررسی میکردم و نشانههای جراحت را نمیدیدم ناخودآگاه یاد صدقه داخل مینیبوس افتادم؛ همان این بلا را به خوبی از من دور کرد!
غرض آن که صدقه بلا را دفع میکند و احتمالا همه ما در این باره موارد مشابهی در زندگی خود و اطرافیانمان دیدهایم. اما آن چه خانم صبا کمالی به شوخی و البته بیادبانه گفته است جوابهای مفصلتری دارد که به امید خدا دربارهاش خواهم نوشت.