يادمه مجرد که بودم زمان تحصیل که از خانواده ام دور بودم، مواقعي که خيلي دلم ميگرفت و هيچ چيزي آرومم نميکرد، صبح اول وقت ميرفتم حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، بعد از زيارت ميرفتم ايوان آينه منتظر ورود يک عالم بزرگ ميشدم. حضرت آيت الله بهجت هر روز بين ساعت 7 تا 8 صبح وارد حرم ميشد. منم از ايوان آينه با فاصله ايشون را نگاه مي کردم تا زماني که از صحن عبور مي کردند. بعد از ديدن ايشون واقعا آروم ميشدم؛ حقيقتاً همانطور که شنيده بودم نگاه به چهره ي عالِم عبادت است و اين را از آرامش درونم مي فهميدم.
هميشه با خودم ميگفتم احتمالا علت اينکه نگاه کردن به عالم عبادته، اين باشه که با ديدن چهره يک عالم دين، ياد خدا مي افتيم. چرا که به فرموده ي خداوند در قرآن؛ « أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » (1) ؛ با ياد خدادلها آرام ميگيرد.
الان بعد از گذشت سالها اين حس خوب را يکجاي ديگه هم دارم تجربه ميکنم. همون آرامشي که در زمان مجردي هميشه دنبالش بودم.
اين آرامش را در مادر بودن دارم. نمي دونم چه رازي در مادري نهفته است که حتي در بدترين شرايط روحي هم که باشم همين که نگاهم به چشمهاي زيباي دخترم گره ميخوره، با نگاه معصومش تمام غمها از دلم بيرون ميره و آرامشي خاص پيدا مي کنم، درست مثل همون آرامشي که بعد از ديدار آن عالم بزرگوار داشتم. گويي نگاه کردن به فرزند هم عبادت است. به نظرم چون چهره ي پاک و معصوم کودک، ما را به ياد خدا مي اندازه، دلهاي ما با ديدنش آرام ميگيره؛ و اين مثل عبادت در راه خداست.
فراموش نکنيم که سجاده ي يک زن بعد از ازدواج، به وسعت چهارديواري خانه اش است.
پ.ن:
(1) سوره رعد، آيه 12