هرچی التماسش میکردیم فایدهای نداشت. انگار بند نافش رو با «نه، مسئولیتش سنگینه» بردیده بودند.
بهش میگفتیم: مجری یه جلسه طلاب شدن که چیزی نیست. تو خودت کلی تجربه مجریگری داشتی تا حالا. چرا قبول نمیکنی؟ تا میتونست بهونه میآورد.
تا اینکه چند ساعت مونده به جلسه، یه نکتهای به ذهنم رسید که احتمال میدادم اگه بهش بگم تاثیر میذاره و خودشو برای مجریگری آماده میکنه.
از خونه راه افتادم برم در خونهشون. وسط راه به ذهنم رسید که شاید اگه حرفمو پیامکی بهش برسونم اثرش بیشتر باشه.
برگشتم خونه و توی یه اتاق کاملا ساکت، تمرکز گرفتم و پیامی نوشتم که نتیجه داد.
اون پیام این بود: باسمه تعالی.با توجه به نعمت صدای خوش و استعداد مجریگریتان، اگه در جلسه امشب، مجریگری نکردید به بنده جوابی پس ندهید؛ چون طرف حساب شما خداست و باید به خدا جواب پس بدهید.*
----------------------------------------------------------
*دادهها و نعمتها مسئولیت دارند: لَتُسئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَن النَعیم؛ در آن روز هـمـه شـمـا از نـعـمـتـهـائى كـه داشـتـه ايـد سـؤ ال خواهيد شد.(سوره تکاثر، آیه۸)