مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب هر سال تولد می گیریم
امتیاز کاربران 5

تولیدگر محتوا فاخر در اشراق

سوگواره اشراق هستم. همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم.
من در مرسلون تعداد 127 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
هر سال تولد می گیریم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ چهارشنبه, 22 آذر 02

بسمه تعالی                                       

هرسال تولد می گیریم

محکم درب و کوبید بهم و رفت...

دلم هوری ریخت! دیگه حوصله بد و بیراهاشو نداشتم. من یک بچه هیئتی  انقلاب دوست بودم که شب و روز منو تو این مسجد و اون محل و بسیج پیدا میکردن.

ولی خدا نمی کرد اگه بابا منو جلو هیئت با بچه انقلابیا می دید... همچین جلو همه سکه یه پولم میکرد، می گفت همین بچه مثلا انقلابیا،  انقلابو خرابش کردن!

بابا یه کاری می کرد که دیگ روم نمی شد برا فرداشب برم بسیج یا مسجد. اصلا تا یه هفته حوالی اونجاهام پیدام نمی شد! حاج اقا مسجد که وضعیت منو می دونست هربار بهم می گفت: حسین آقا نبینم ناراحتی؟نکنه ما کاری کردیم که دیگ هیئت و بسیج نمیای؟

اصلا نمی دونستم درد بابا چیه؟!

یه روز رفتم تو زیرزمین، هرازگاهی بابا می رفت اونجا تنها می شد و بعد چند ساعت بر می گشت تو خونه. گفتم دل و بزنم به دریا و برم ببینم چه خبره!

تا پامو گذاشتم تو زیرزمین ...پوف...صدای کوبیدن محکم در اومد دلم ریخت گفتم وای بدبخت شدم بابا اومد... سریع اومدم بیرون . دیدم باد درو کوبیده بهم،قلبم تو دهنم می تپید.

دوباره رفتم زیرزمین،چند تا ازین وسایل عتیقه ها داشت که روشون کلی خاک و خل نشسته بود! اینا دیگه چی ان که بابا با اینا تنها میمونه؟! یهو چشمم خورد به یه جعبه کارتونی ...خاک نداشت روش! یه لباس رزم خونی توش بود و یه عالمه عکس...تو عکسا کنار بابا یه رزمنده ای بود که خیلی اشنا بود خیلی. خیره شدم بهش تا یادم بیاد این رزمنده رو کجا دیدم اخه؟!

اخ... اره خودشه! این رزمنده از اون رزمنده های جبهه است که شهید شده و حاج اقا وصیت نامه هاشونو جمع کرده بود و میخواس کتابش کنه ولی هیچکی حاجی رو حمایت نمی کرد...

جعبه رو پرت کردم و با عکس دوئیدم سمت خونه حاجی..

  • حاجی تورو خدا وصیت نامه این شهیدو میخوام. حاج اقا می گفت اخه چرا میخوای؟ از حاجی سین جیم و از من التماس تا اینکه وصیت و گرفتم و راه افتادم سمت خونه. تا درو وا کردم بابا با ی چوب نازک منتظرم بود جلو پاشم جعبه دوست داشتنیش بود ک که من وقتی داشتم میومدم بیرون پخشش کرده بود وسط زیرزمین...

گفتم بابا وایسا حرف بزنم ..شهید یوسف سلیمانی دوستته؟

سرم داد زد گفت اره بخاطر همین انقلاب شما بهترین دوستم شهید شد و هیچکی دلش نسوخت هیچکی حتی یادشم نیست ما چیکار کردیم تو اون جبهه ها.. هیچکی حتی نفهمید چه جوری جون دادن عزیزامونو دیدیم ولی هنوز زنده ایم.. اینا ادای انقلابی بودن میکنن؟!

گفتم بابا ببین بعد مدتها وصیت نامش پیدا شده حاج اقا جمع کرده وصیت نامه هاشونو میخواد کتاب کنه که...

تا اینو گفتم بابا رنگش پرید چوبو انداخت اومد سمتم چیزی نمونده بود سکته کنم چشامو بستم، دیدم وصیت و از دستم کشیدو رفت تو زیرزمین.

چند ساعت بعد اومد بالا. گفت حسین؟ پاشو بریم مسجد!  با خودم گفتم وای نکنه می خواد باز آبرومو جلو همه ببره با ترس و لرز پرسیدم بابا چرا؟ گفت مگه امشب چهلمین سالروز انقلاب نیست؟ ما از امسال هر سال تولد میگیریم...

تو وصیت نامه یه خط نوشته بود:

(ما برای این انقلاب شهید می شویم اما نگذارید انقلاب شهید شود)

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما