کی برسد که صدای کاروان مژده آمدنت را به یعقوب برساند؟ کی برسد که بوی پیرهنت دوای درد بیدرمان چشمان بیمار او شود؟ فقط بوی توست که میتواند پدر را آرام کند. او با بوی تو خوب آشناست. سالها انتظار و شبنشینی، سالها انتظار و روزگردی، بویت را از مشام او نبرده! مگر میشود بوی یوسف در زندگی پدر کمرنگ شود؟ او همان یوسفی است که یعقوب هر روز ساعتها او را در آغوش خود میگرفت و میبویید. نمیدانم، شاید میدانست که روزی…