اعتبار کارت بانکیام تمام شده بود و باید برای تعویضش به بانک سر کوچه میرفتم. ساعت 8 صبح را انتخاب کردم که خلوت باشد. وارد بانک شدم. غیر از کارمندان، فقط دو نفر بودند. خوشحال شدم که سریع کارم را انجام میدهم و میروم. به کارمند باجه گفتم: «واسه تعویض کارت اومدم.» گفت: «سیستم قطعه. نفر قبلی رو هم الان فرستادم رفت!» این را گفت و رفت پول بگذارد در دستگاه خودپرداز. با خود گفتم: «حالا که تا اینجا اومدم. صبر میکنم سیستم وصل بشه.» چند دقیقه قدم زدم. رفتم پیش کارمند دوباره سوال کنم که دیدم غیبش زده! ده دقیقهای منتظرش ایستادم تا بیاید اما خبری نشد. به همکارش گفتم: «ببخشید این دوستمون کجا رفت؟» جواب داد: «احتمالا رفته صبحونه بخوره!» با تعجب پرسیدم: «مگه تو ساعت اداری صبحونه میخورن؟؟» با تعجبی بیش از من جواب داد: «آره دیگه. پس کجا بخورن؟؟» گفتم: «تو خونه.» گویا انتظار نداشت چنین جوابی بدهم. بحث را عوض کرد و گفت: «اصلا شاید رفته دستشویی. ببینم دستشویی دست خود آدمه؟ میشه نگه داری؟ نه دیگه! الان من خودم سرما خوردم. ولی جلوی مشتری دماغم رو بالا نمیکشم. میرم اون پشت.» دیدم دارد حرفهای بیربط میزند. گفتم: «بله دستشویی لازمه ولی صبحونه نه. صبحونه رو میشه تو خونه خورد. تازه همون دستشویی هم نباید اینقدر طولانی بشه.» این را که گفتم سر و کله کارمند باجه پیدا شد. کارم را دو دقیقهای راه انداخت! در راه بازگشت به منزل با خودم فکر میکردم به خاطر قطعی سیستم و ناشتا بودن کارمند! برای کاری که میشد دو دقیقهای انجام دهم، نیمساعت زمان صرف کردم.
بیتعارف اگر میخواهیم در گام دوم انقلاب، موفقتر از گام اول عمل کنیم دو کار را حتما باید انجام دهیم: اولی به خود ما مردم مربوط است. اصلاحات از درون ما خود ما شروع میشود و بعد به بیرون راه پیدا میکند. تا زمانی که دنبال اصلاح سیستم و حکومت هستیم ولی قدمی در راه اصلاح عملکرد خودمان برنمیداریم در واقع داریم دور خود میچرخیم. دوم هم آن که حکومت باید هر چه سریعتر اصلاحات اساسی در ساختار اداری و بروکراتیک انجام دهد. قطعی سیستم و علاف کردن مردم در زمانهای که ثانیهها تعیینکننده اند مسخره است!