کار مفید شبانهروزی من به دو قسمت تقسیم میشه: قسمت اول و قسمت دوم که هر دوش هم خیلی مهمه. علی الخصوص جفتشون. قسمت اول، مال قبل ویروس کروناست. من قبل کرونا خیلی آدم فعالی بودم و یکسره کارهای مفید میکردم. مثلا گاهی دو ساعت با پوست دستم ورمیرفتم یا ناخنهام رو میجُییدم. یا مثلا با شصت دست راستم، پاشنه پای چپم رو میخاروندم. خیلی حال میداد. مطمئنم الان همهتون دارید امتحان میکنید. بعد کرونا دیگه نمیشه ناخن جوید. ولی میشه کارهای مفید قبلی رو با قوت ادامه داد. ولی با رعایت بهداشت. یعنی الان اوضاع این جوریه که باید در ضمن رعایت بهداشت، کار مفید کرد. مثلا دیروز سه ساعت و نیم تو صف ماسک بودم. واسه این که وقتم تلف نشه و کار مفیدی هم کرده باشم واسه نفر جلوییم که یه پیرمرد بامزه بود دو ساعت شکلک درآوردم و جوک تعریف کردم. اونهم کلی خندید و حال کرد. ولی وقتی ماسکش رو گرفت و میخواست بره در گوشم گفت: «پسرم خیلی شاسگولی! من گوشهام سنگینه، اصلا حرفهات رو نمیشنیدم.» درسته اون نشنید ولی من کار مفید کردم. من مامور به وظیفه بودم دیگه نتیجه با خداست. تازه تو دین ما هم گفتند شاد کردن دل مومن، عبادته. البته اون بنده خدا بیشتر منافق میخورد! وقتی ماسک گیرم نیومد برگشتم خونه و تلویزیون رو روشن کردم. داشت سریال خانه به دوش رو پخش می کرد. درسته شصت بار دیدیم ولی باز نشستم و از وقتم استفاده کردم. کلی هم خندیدم. همین جا هم از مسئولین صدا و سیما تشکر میکنم که اینقدر به فکر ما هستند و سریال های جذاب و نو پخش می کنن. بعد دیدم امروز یه خورده کارهای مفیدم کم شده رفتم سراغ جورابهام. نیم ساعت جورابم رو پوشیدم و دور خونه راه رفتم. پاهام رو محکم به زمین میکشیدم و بعد چند ثانیه به یه شیئ فلزی دست میزدم. دستم جرقه میزد و کلی حال میکردم. بعد دیدم هنوز هم میشه کارهای مفید کرد. جورابم رو درآوردم و شروع کردم خاروندن ساق پام. یعنی همون قسمتی که جای کش سر جوراب میمونه. نیم ساعت خاروندم. خیلی حال کردم. بعد دیدم این طور که نمیشه. باید کارهای مفیدتری هم کرد. همون موقع رفتم تو کتابخونم. یه رمان از داستایوفسکی برداشتم و یه ذره خوندم. دیدم یه خورده سنگینه و حال ندارم روش تمرکز کنم. کتاب رو گذاشتم سر جاش و رفتم کتاب «خرس مهربون» رو برداشتم. نیم ساعته خوندم. خیلی عالی بود. پر از درس زندگی. خیلی بیشتر از ... بگذریم.
بعد دیدم هنوز وقت دارم. رفتم دفتر چهل برگ مدرسه رو پیدا کردم و شروع کردم به مشق نوشتن از روی خرس مهربون. سه بار نوشتمش. هر بار با یه رنگ. دیگه واقعا حوصلهام سر رفت. گرفتم خوابیدم. 9 شب خوابیدم، 9 صبح بلند شدم بعد دیدم نه! هنوز خستهام. دوباره خوابیدم که خستگی خوابم برطرف بشه. دیگه بعدش هم بیدار شدم و این متن رو براتون نوشتم. خلاصه آقا واقعا قرنطینه بیچارمون کرده. از کار و زندگی افتادیم. ولی جدا از شوخی دین ما میگه مومن نباید دو روزش مثل هم باشه. سعی کنید تو این ایام خونهنشینی اجباری، کتاب بخونید، عبادت کنید، فیلم خوب ببینید و سعی کنید دو روزتون مثل هم نباشه. حالا اگه سه روز مثل هم شد عیب نداره. ولی دو روز حتما باید فرق بکنه. توفیق رفیقتان