دندانپزشکی - 1
راهروی درمانگاه پر بود از آدمهای مختلف. همه دم دهنشون رو گرفته بودند و وارد و خارج میشدند. یه جا پیدا کردم واسه نشستن. بغل دستم یه صندلی بود که علامت ضربدر کرونا روش خورده بود. بغلش هم یه پیرمرد هفتاد و سه ساله. تا نشستم پیرمرده گفت: «بلند شو. بلند شو برو گمشو اون ور» عصبانی شدم. اومدم بهش بگم: «پیری! میزنم ورود و خروجت رو یکی میکنمها. عقدهای پررو. با اون قیافت. شبیه خیار سالادی میمونه.» اما با خودم گفتم: «ولش کن. بابا. به حرمت ماه مبارک بذار چیزی بهش نگم.» فقط خیلی آروم پرسیدم: «ببخشید حاج آقا! اشتباهی کردم؟» سرش رو به سمت پایین پرتاب کرد و گفت: «بله که کردی. شاسگول مگه خبر نداری کرونا اومده؟ برو اون ور بشین.» گفتم: «حاجی جان صندلی بغلی من ضربدر خورده. یعنی کسی نباید بغل من بشینه. ولی جای من مشکلی نداره» گفت: «جواب منو نده پسره نفهم. کرونا از دوازده متری هم منتقل میشه.» این رو گفت و ماسکش رو درآورد و پرت کرد وسط راهروی درمونگاه. منم سکوت کردم. گوشیمو از توی جیبم درآوردم و شروع کردم بازی کرم تا نوبتم بشه.
مطالب مرتبط
دندانپزشکی؛ قسمت دوم