دندانپزشکی - 2
چند دیقه گذشت تا این که یه فعه با صدای کسی که میخواد گلوشو تخلیه کنه به خودم اومدم. سرمو آوردم بالا. پیرمرد با تموم قدرت داشت حرف «خ» رو تلفظ میکرد. همه محتوای دهن و دماغ و حلق و نای و مری و احتمالا قسمتی از پرزهای دستگاه گوارشیش رو تو یه سوم ابتدایی دهنش جمع کرد. با خودم گفتم: «چجوری میخواد تا دستشویی طاقت بیاره؟» همون جور که محتوای جمعشده رو به سختی تو دهنش نگه داشته بود اومد وسط راهرو و ماسکی که پرت کرده بود رو برداشت و گرفت دم دهنش و ... . نصف جمعیت از جا بلند شدند و به طرف در خروجی دویدن. صندلی رو به روییم گفت: «من اومده بودم عصبکُشی. ولی موندن تو اینجا خودکشیه. یا علی» و از درمونگاه زد بیرون. بعد از فرار جمعیت به بیرون، تنها نشسته بودم و به در و دیوار نگاه میکردم. پیرمرد چرک هم همراه با جمعیت به بیرون فرار کرد! هنوز نفهمیدم از چی و به کجا فرار میکرد. تو همین فکرها بودم که اسممو صدا زدند. بلند شدم. پرستار، خانم جوونی بود که چند تار موی طلایی از لای مقنعهاش بیرون گذاشته بود. گفت: «نوبت شماست بفرمایید.» قرار بود جراحی دندون عقل انجام بدم. جراحی سخت! یه چیز تو مایههای فارسی سخت.
مطالب مرتبط
دندانپزشکی؛ قسمت اول