خاطرات شیطان در ماه رمضان:
قسمت اول: خسته نباشی دلاور
خدایا این چی بود که گذاشتی؟ ماه رمضان دست بسته من چه کار کنم با این ملت روزه دار. کسی که به خاطر خدا گرسنگی و تشنگی بکشد گناه هم به این سادگی نمیکند و صبر میکند . آخر من چه کنم؟
این دفعه تصمیم گرفتم یک کاری کنم تا روزهدارها روزه نگیرند. اگر روزه را بیخیال بشوند دیگر گول زدنشان برای گناهان راحت میشود. برای همین مصمم شدم تا روزه یک جوان را باطل کنم. گفتم بعد از سحر که خوابید و صبح بیدار شد از صبح وسوسه اش کنم برای روزهخواری، همینطور به وسوسه ادامه بدهم تا ظهر توی گرما مجبور بشود آب بخورد. آره... نقشه خیلی خوبیست. حتما جواب میدهد.
جوان که سحری را خورد خوابید. من هم میروم بخوابم؛ ولی ساعت را کوک کردم که قبل از او ساعتِ نُه صبح بیدار بشوم تا به محض بیدار شدنش وسوسه را شروع کنم. به هر حال گفتند سحرخیز باش تا کامروا باشی.
لعنتی خواب ماندم. امسال ساعت را جدید نکردم، ساعتم ساعتِ قدیم بود، ساعت ده بیدار شدم. حیف شد لحظه بیدار شدنش باید بالای سرش میبودم. اینجوری که نمیشود. سریع بلند میشوم میدوم به سمتش. خدا را شکر هنوز خواب است. نفس راحتی میکشم و بالا سرش مینشینم تا بیدار بشود.
یک ساعت گذشته هنوز جوان بیدار نشده. ای کاش میتوانستم از فرصت استفاده کنم توی خوابش بروم تا خواب شیرینی و پیتزا ببیند.
ساعت دوازده شد باز این جوان خوابیده. باید بروم بابایش را وسوسه کنم که کولر را خواموش کند تا گرمش بشود، تشنه شود بیدار بشود. اما بابا هم خواب است. قرنطینه همه را تعطیل کرده.
ای بابا... ساعت یک شد هنوز این بچه خواب است. لعنت به این قرنطینه که من را هم بیکار کرده. لعنت به من که منترِ یک وجب بچه شدم.
عَه! این چه وضعشه؟ ساعت دو شد. مسخره! مسخره ام کردی؟
پاشو الدنگ! پاشو علاف! ساعت سه شد! شیطونه میگه بزنم با لگد از خواب بیدارت کنم. رسما من رو گذاشتی سر کار.
ساعت چهار شد. ساعت پنج شد. ساعت شش... عِه! بالاخره بیدار شد. خسته نباشی دلاور! خدا قوت پهلوان. الان من توی این دو ساعت چه کار کنم؟ اصلا وقت وسوسه شدن مگر داری؟ اصلا کِی گرسنه میشوی که بخواهم وسوسه ات کنم؟ تا بلند بشوی و نمازت را بخوانی، چرخی توی گوشی ات بزنی اذان شده که. این چه وضعشه. عَه
#محمدحسین_علیان
#رمضان
#روزه
#سبک_زندگی
@tanzac
لینک همین مطلب: «https://web.eitaa.com/#/im?p=@tanzac»
مطالب مرتبط
آب روی آتیش