مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب تحفه هند(بازگشت به وطن 3)؛ خاطرات سفر تبلیغی به هندوستان
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
تحفه هند(بازگشت به وطن 3)؛ خاطرات سفر تبلیغی به هندوستان

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

تحفه هند

(گزیده خاطرات سفر به هندوستان - شهریور 97)


بازگشت به وطن - ​3

در فرودگاه، آقای دکتر صالح و آقای خوریانی مقداری بار داشتند که باید برایشان به ایران می‌آوردیم اما متاسفانه قبلش به ما نگفتند و ما هم وزن بارمان را تنظیم نکردیم. به خاطر همین به اضافه بار خوردیم و ماموران فرودگاه گفتند اگر می‌‌خواهید این دو چمدان اضافی را ببرید باید 10 هزار روپیه جریمه بدهید. ما هم در پاسخ گفتیم: زرشک!!


چاره‌ای نبود. مرغشان یک پا داشت و به هیچ عنوان نپذیرفتند بار اضافه‌مان را. مجبور شدیم با آقای خوریانی تماس بگیریم و از ایشان بخواهیم بیاید بارش را ببرد. 

در جواب گفت: «یه آشنا دارم تو سفارت. بذار ببینم می‌تونه حلش کنه» چند دقیقه بعد از این مکالمه، یکی از ماموران فرودگاه به ما نگاه کرد و گفت: «no problem» فکر نمی‌کردم آشنایش اینقدر نفوذ داشته باشد ولی به هر طریقی بود رد شدیم. بعضی دوستان این موضوع را ناشی از نفوذ گفتمانی جمهوری اسلامی می‌دانستند که من برای رفع توهم بهشان گفتم: «عزیزان! اگر چنین اتفاقی برای یک گروه هندی در ایران بیفته هم با سفارش سفارت هند قضیه حل میشه. 

این عرف دیپلماتیکه» چند دقیقه بعد، دخترک مسئول، ابراهیم را صدا کرد و گفت: «در بار شما چیزی هست که بردن اون ممنوعه» مساله مربوط به چمدان آقای صالح بود. 

چون بار ابراهیم کمتر بود چمدان آقای صالح را به نام او زدیم. ابراهیم پشت سرش به راه افتاد و ما هم نگران، دنبالشان رفتیم. با هم به اتاقی رفتند و به ما اجازه ورود ندادند. نگران، پشت در ایستاده بودیم. 

زمان پرواز هم نزدیک بود و خوف این داشتیم مسخره‌بازی‌های اینها به قدری طول بکشد که از پرواز بمانیم. حدودا نیم‌ساعت معطل بودیم تا بیرون آمدند. دیدیم ابراهیم دارد با عصبانیت با دخترک حرف می‌زند و تقریبا بر سرش فریاد می‌کشد. 

داشت به او می‌گفت: «کشور بسیار مزخرفی دارید و دیگر پایم را اینجا نمی‌گذارم و ... » وقتی آمد قضیه را توضیح داد. 

ظاهرا ماجرا بر سر پاور بانک چمدان آقای صالح بود که جزء وسایل ممنوعه است. آخر مجبور شده بود پاوربانک را همان جا بگذارد و برویم. به هر ترتیبی بود سوار هواپیما شدیم. 

به خلاف پرواز رفت که تقریبا هواپیما خالی بود پرواز برگشت پر از مسافر بود. 

صندلی من کنار خانم جوانی بود که در عرف ما، بدحجاب خوانده می‌شود.انصافا هم او معذب بود و هم من. 

البته او خیلی کمتر. چون کنار پنجره بود و راحت سرش را روی پنجره می‌گذاشت و می‌خوابید اما من اگر می‌خواستم کمی به چپ تکیه بدهم، روی شانه و آغوشش می‌افتادم که طبعا رفتاری منافی با اسلام محسوب می‌شود!

بقیه بچه‌ها صندلی‌های خوبی داشتند و غش‌غش به من می‌خندیدند. خدا از سر تقصیرشان بگذرد!


سه ساعت و نیم بعد، پایمان را روی زمین فرودگاه امام خمینی گذاشتیم و پرونده سفر به طور کامل بسته شد.
 


نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما