شهادت عزّیه نوری علیه حسینعلی بهاء (قسمت پنجم)
پیامبر گرامی اسلام در مکتب هیچ دانشمند و معلمی حاضر گشته بود و همگان می دانستند که او أمی و درس ناخوانده است. در دوره چهل ساله زندگی قبل از بعثت که دو ثلث عمر او را تشکیل می دهد، از او هیچ شعر و نثری دیده ن شده است. ناگهان چنین پیامبری کتابی را عرضه می دارد که بزرگان روزگار در مقابلش در می مانند.
اما حسینعلی نوری مدعی پیامبری در خانواده ای بدنیا آمد که پدرش از منشیان و مستوفیان معروف و از ارباب قلم و انشاء دربار محمد شاه قاجار قلمداد می شد و خیلی بعید و دور از حقیقت به نظر می رسد فرزند بزرگ و نور چشمی میرزا بزرگ نوری در تهران متولد و نشو و نما کند اما دنبال تحصیلات روز نرفته باشد در صورتی که همۀ برادران شش گانه بزرگ و کوچکش، حتی خواهرانش تحصیل نموده و از نعمت سواد برخوردار باشند، اما حسینعلی از این نعمت بی بهره باشد.
لذا بسیار طبیعی به نظر می رسد که پدرش میرزا عباس مشهور به میرزا بزرگ نوری او را خواندن و نوشتن آموخته باشند. زیرا رسم اعیان و اشراف در ایران چنین بود که فرزندان خود را به تحصیل زبان فارسی و مقدمات علوم عربی و غیره وا می داشتند. با این حال میرزا حسینعلی نوری در کتاب اقدس ادعا نموده است که: «إنا ما دخلنا المدارس و ما طالعنا المباحث» ما به مدارس داخل نشدیم و مباحث گوناگون را نخواندیم».!!!
اما با توجه به اسناد و مدارک قبل روشن شد که حسینعلی در خانه پدری خواندن و نوشتن را نزد اساتید و معلمانی آموخت. این حقیقت هرچند بر بهائیان تلخ است، اما خواهر حسینعلی، عزیه خانم که از مخالفان دعاوی حسینعلی بشمار می رفت، در خلال رساله ای با عنوان تنبیه النائمین گواهی داده است. وی در این کتاب صفحه 4 خطاب به برادر زاده اش عباس عبدالبهاء در بارۀ پدر وی می نویسد: «جناب میرزای ابوی که از بدایت عمرکه بحد بلوغ رسید بواسطۀ فراهم بودن اسباب و گرد آمدن اصحاب، اشتغال بدرس و اهتمام بمشق داشته آنی خود را از تحصیل مقدمات، فارغ نمی گذاشتند. پس از تحصیل مقدمات عربیّت و ادبیّت بعلم حکمت و مطالب عرفان مایل گردیده که بفواید این دو نائل آیند چنانکه اغلب روز و شب ایشان به معاشرت حکمای ذی شأن و مجالست عرفاء و درویشان مشغول بود ».
از آنجائی که اهل البیت ادری بما فی البیت هستند با این نامه عزیه خانم به عبدالبهاء، جای هیچ شک و تردیدی باقی نمی ماند که میرزا حسینعلی نوری مثل هر آقازاده عصر خود نزد استادی شاگردی کرده و خواندن و نوشتن را آموخته است. پس چرا خود در نامه به ناصرالدین شاه قاجار قائل است: «ما دخلت المدارس» من از علوم متعارفه نخوانده ام و به مدارس وارد نشده ام. چقدر زشت است دروغگوئی برای مدعی پیامبری!! آیا دیگر سخنان میرزا قابل باور است؟