مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب راه حصول علم‏
امتیاز کاربران 5

تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن تولیدگر گرافیک

یاسر هستم. از تاریخ 08 آذر 1393 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 14 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
راه حصول علم‏

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ شنبه, 29 مهر 02


 شهید مطهری در این مقاله هم مطابق سیری که در تمام مقالات رعایت کرده اند  جهت آماده سازی ذهن خوانندگان و همراهی بیشتر با مسئله به توضیح محل نزاع از طریق پرداخت به تاریخچه بحث می پردازند.  

 در این مسأله گفتگو در این است که مبدأ و منشأ اوّلى علم بشر چیست و ادراکات ابتدایى، یعنى عناصر بسیط اولیه ادراکات، به چه کیفیت و از چه راه پیدا مى‏شود؟کیفیت ادراک بیشتر جنبه#معرفت_شناسانه مسئله را تبیین می کند و راه حصول در حیطه مباحث #نفس  و علم به قوی و ابزار نفس برای حصول ادراکات می باشد؛ رابطه این علوم با یکدیگر بسیار بحث مفصل و پیچیده ای است لکن نکته حائز اهمیت که باید بدان توجه داشت در مورد رابطه بحث معرفت شناسی با مباحث، فلسفه و منطق و معرفت النفس است، ما در سیر علوم اسلامی بحثی تحت عنوان معرفت شناسی و مسائل مربوط به شناخت نداشته ایم، لذا مباحثی که در این باب انجام می گیرد پراکنده در سایر مباحث فلاسفه اسلامی موجود است نه به صورت مستقل و البته دراین کتاب به صورت مدون و منظم در یک سیر ریاضی به آنها پرداخته شده است.

 و به عبارت دیگر ما مى‏دانیم که «تفکر» یعنى از بسائط مرکّبات ساختن و از مفردات قضایا ساختن و از قضایا قیاسات تشکیل دادن و نتیجه گرفتن و از قیاسات و نتایج فلسفه و علوم پدید آوردن. پس مایه اصلى تفکر، مفردات و بسائط است. حالا باید دید آن مفردات و بسائط که سرمایه اصلى فکر بشر است از چه راهى و از کجا عارض ذهن بشر مى‏شود؟

 در این دو سه خط معلوم می شود که ارزش این بحث تا چه اندازه است، ارزش این بحث به اندازه ارزش تمام علوم است چرا که اگر بسائط اولیه علم بشر درست نشود هیچ علمی برای ما ثابت و قطعی نخواهد شد. چرا که علوم مجموعی از قضایا هستند و این قضایا از بسائط تشکل شده اند.

 قدر مسلّم این است که این مطلب از دوره‏هاى قدیم تا عصر حاضر همواره مورد توجه بشر بوده و اختلاف نظرها با شکلهاى مختلف درباره آن وجود داشته است. از عقاید دانشمندان یونانى قبل از سقراط اطلاع زیادى در دست نیست چنانکه گفته مى‏شود غالب آن دانشمندان و از آن جمله سوفسطائیان اصحاب حس بوده ‏اند یعنى مبدأ و منشأ تمام تصورات و ادراکات جزئى و کلى، معقول و غیر معقول را حواس مى‏دانست ه‏اند و معتقد بوده‏اند یگانه راه حصول ادراکات براى بشر حواسى است که به او داده شده است. در آن دوره‏ ها کسى که درست نقطه مقابل این نظریه را انتخاب کرده افلاطون است.

 افلاطون‏

 وى مطابق آنچه معمولًا در «تاریخ فلسفه» به وى نسبت مى‏دهند معتقد بوده که علم و معرفت به محسوسات تعلق نمى‏گیرد زیرا محسوسات متغیر و جزئى و زایل شدنى هستند و متعلّق علم باید ثابت و کلى و دائم باشد. معرفت حقیقى درک «مثل» است که واقعیتهایى کلى و ثابت و دائم هستند و آنها معقولند نه محسوس.

 مسئله ای که افلاطون به آن رسیده است مبتنی بر اینکه علم ثابت است پس متعلَق علوم هم باید ثابت باشد اجمالا مسئله درستی است که فلاسفه اسلامی هم در بحث علم و عالم و معلوم به آن پرداخته اند لکن توجیه وی از ارتباط انسان با محسوسات و حقایق ماورائی کامل نیست.

این معرفت عقلى براى روح هر کسى قبل از اینکه به این عالم بیاید حاصل شده زیرا روح قبل از اینکه به این عالم بیاید در عالم مجردات بوده و «مثل» را مشاهده مى‏نموده، بعداً در اثر مجاورت و مخالطت با بدن و امور این عالم آنها را از یاد برده ولى از آنجایى که آنچه در این عالم است نمونه و پرتوى از آن حقایق است روح با احساس این نمونه‏ها گذشته‏ها را به یاد مى‏آورد و از این رو هیچیک از ادراکاتى که براى انسان در این جهان دست مى‏دهد ادراک جدید نیست بلکه تذکر و یاد آورى عهد سابق است. در واقع او معتقد است که هیچ مجهولی بر انسان معلوم نمی شود بلکه صرفا تذکار و یادآوری است که در ای عالم اتفاق می افتد

 این عقیده منسوب به افلاطون شامل چند جهت است:

  (1). روح قبل از تعلق به بدن موجود است.

  (2). روح از ابتداى تعلق به بدن، معلومات و معقولات زیادى در باطن ذات خود همراه دارد.

  (3). عقل، مقدّم بر حس است و ادراک «معانى کلّیه» مقدم است بر ادراک جزئیات.

  (4). راه حصول علم مشاهده مثل است.

 از این اصول چهار گانه می شود لوازمی از فکر افلاطون را ثابت کرد؛ اولا ایشان قائل به وجود و اصالت داشتن روح و ماوراء برای انسان است یعنی مادی نیست دایره علومش محدود به ماده نیست؛ ثانیا معلومات، سابق بر خلق جسم مادی انسان برای انسان حاصل می شوند و حرکت علمی توقف در ماده و محسوسات ندارد. ثالثا اینکه علم کلی بر معلومات جزئی تقدم دارد البته به تقریر خاص خود افلاطون و رابعا  نحوه حصول علم که این محل برا این بحث است اصلا حسی نیست.

 از همان زمان خود افلاطون به وسیله شاگردش ارسطو با این عقیده مخالفت شد

 و وجود معلومات قبلى بلکه وجود روح قبل از بدن و همچنین تقدم عقل بر حس و تقدم ادراکات کلى بر ادراکات جزئى مورد انکار قرار گرفت.

ارسطو

اساس نظریه ارسطو در باب علم و معرفت بر این است که روح در ابتدا در حد قوه و استعداد محض است و بالفعل واجد هیچ معلوم و معقولى نیست، تمام معقولات و معلومات به تدریج در همین جهان برایش حاصل مى‏شود.

 بعد از ارسطو پیروان مکتب وى عقل را از لحاظ طى مراحل مختلف و درجاتى که در همین جهان در راه تحصیل معرفت مى‏پیماید به درجاتى تقسیم کرده‏اند از این قبیل: عقل بالقوه، عقل بالملکه، عقل بالفعل، عقل بالمستفاد (با اختلاف بیانهایى که در تقریر این مراتب هست). گویند اول کسى که این طبقه بندى را مطابق مسلک ارسطو بیان کرده است اسکندر افریدوسى از حکماى اسکندریه است.

مطابق نظریه ارسطو ادراک جزئیات، مقدّم است بر ادراک کلیات؛ یعنى ذهن ابتدا به درک جزئیات نائل مى‏شود، سپس به وسیله قوه عاقله به تجرید و تعمیم مى‏پردازد و معانى کلیه انتزاع مى‏کند. نظریه ارسطو در باب حصول معرفت، شامل دو قسمت اصلى زیر است:

  (1). ذهن در ابتدا واجد هیچ معلوم و معقولى نیست، تمام ادراکات و تصورات جزئى و کلى در همین جهان براى نفس حاصل مى‏شود.

دقت شود که حصول #ادراکات_حصولی برای ذهن است و به ذهن نسبت داده می شود و بحث فعلا ارتباطی با فطریات ندارد

  (2). ادراکات جزئى مقدم است بر ادراکات کلى.

 ولى در عین حال سندى در دست نیست که آیا ارسطو قسمت دوم نظریه خویش را درباره جمیع معلومات و معقولات داشته؛ یعنى حتى آن قسمت از تصورات عقلى را که در منطق خویش آنها را «بدیهیات اولیه» خوانده از همین قبیل مى‏دانسته است و عقیده داشته که بدیهیات اولیه عقلیه نیز مسبوق به ادراکات جزئیه حسیه است، و یا آنکه آن عقیده را در خصوص مادیات و کلیاتى که منطبق به افراد مادى هستند داشته و اما بدیهیات اولیه را معتقد بوده که به تدریج خود به خود و بدون وساطت و دخالت ادراکات جزئى حسى براى عقل حاصل مى‏شود یعنى معتقد بوده که عقل این تصورات را از پیش خود ابداع مى‏نماید؟ و بالاخره این قسمت مهم در نظریه ارسطو

  تاریک است و روشن نیست و همین تاریکى موجب شده که دانشمندان متحیر شوند و نظریه ارسطو را در باب عقل و حس، مختلف تقریر کنند، بعضى او را حسى بدانند و بعضى عقلى و بعضى او را در این مسأله متهم به تذبذب کنند. ما در آخر این مقدمه در این باره باز سخن خواهیم گفت.

 دو طرف این ابهام اینگونه است که ما یکسری بدیهیات داریم که منشا آنها قطعا محسوسات هستند مثل اینکه هر جسم مادی دارای بعد است و مانند تمام آنچه در منطق بنام مشاهدات می شناسیم که راه حصول آنها حس است، حال بر سر اینکه منشا اولیه اینها حس است نزاعی نیست لکن در بخشی دیگر از ادراکات که بازهم از بدیهیات اولیه می خوانیمشان همانند مفهوم وجود و عدم یا وحدت وکثرت و... آیا در این دسته هم ارسوط قائل است که از کانال ادراکات حسی و جزئی برای بشر حاصل می شود یا اینکه نحوه حصول دیگری برای آنها متصور است؟! دقت شود که سوال در بدیهیات تصوریه است نه تصدیقیه

 همانگونه که از سخنان #معلم_اول #ارسطاطالیس معلوم گشت پایه ریزی فکر کنونی و برهانی ما توسط ایشان رقم خورده هرچند که در طی رسیدن به دست ما حکمای اسلامی اضافات بسیار زیادی به آن داشته اند.

 حکماى اسلامى‏

این دانشمندان غالباً از نظریه ارسطو در باب کیفیت حصول علم و معرفت پیروى نموده‏اند و هر دو قسمت نظریه ارسطو را که در بالا شرح دادیم پذیرفته‏اند یعنى از طرفى اعتراف دارند که نفس انسان در حال کودکى در حال قوه و استعداد محض است و لوح بى نقشى است که فقط استعداد پذیرفتن نقوش را دارد و بالفعل واجد هیچ معلوم و معقولى نیست، و از طرف دیگر ادراکات جزئى حسى را مقدم بر ادراکات کلى عقلى مى‏شمارند، به اضافه اینکه آن قسمت مهم که در نظریه ارسطو تاریک و مبهم است در نظریه دانشمندان اسلامى روشن است زیرا این دانشمندان تصریح کرده‏اند که تمام تصورات بدیهیه عقلیه امورى انتزاعى هستند که عقل آنها را از معانى حسیه انتزاع کرده است، چیزى که هست این است که فرق است بین انتزاع مفاهیم کلى که منطبق به محسوسات مى‏شود از قبیل مفهوم انسان و مفهوم اسب و مفهوم درخت و بین انتزاع بدیهیات اولیه و مفاهیم عامه از قبیل مفهوم وجود و عدم و وحدت و کثرت و ضرورت و امکان و امتناع و آن فرق این است که انتزاع دسته اول یعنی بدیهیاتی که محسوسه هستند مانند تصوری که از اشیای متفاوت در ذهن داریم، مستقیماً از راه تجرید و تعمیم جزئیات محسوسه براى عقل حاصل شده است ولى دسته دوم از دسته اول به نحو دیگرى انتزاع شده است و به عبارت دیگر دسته اول عیناً همان صور محسوسه هستند که از راه یکى از حواس وارد ذهن شده‏اند و سپس عقل با قوه تجریدى که دارد از آن صور محسوسه یک معناى کلى ساخته مثل اینکه ما در خارج یک درخت کاج ببینیم و بوسیله قوه تجرید از آن مفهوم کل درخت را انتزاع کنیم ولى دسته دوم مستقیماً از راه حواس وارد ذهن نشده‏اند بلکه ذهن پس از واجد شدن صور حسیه با یک نوع فعالیت خاصى و با یک ترتیب خاصى این مفاهیم را از آن صور حسیه انتزاع مى‏کند، لهذا دسته اول در اصطلاح فلسفه «معقولات اولیه» و دسته دوم که متکى به دسته اول هستند «معقولات ثانیه» خوانده مى‏شوند، و همین معقولات ثانیه فلسفى است که بدیهیات اولیه منطق و موضوعات غالب مسائل فلسفه اولى را تشکیل‏ مى‏دهند، و در هر حال چه معقولات اولیه و چه معقولات ثانویه مسبوق به ادراکات جزئیه حسیه‏اند.

 همانطور که در متن مشاهده شد معنای معقولات اولیه و ثانویه به بیانی واقعا کامل و قابل هضم بیان شد؛ از همین جا باید این دقت را بدهیم که معقولات اولیه و ثانویه صرفا از جهت حصول برای ذهن به اولی و ثانوی تقسیم شده اند و الا طبق نظر علامه طباطبایی و شهید مطهری، از حیث انطباق بر خارج و دارای مابازاء خارجی بودن تقسیم به اولیه و ثانویه نشده اند و هر دو خارجی و از اثرات موجود خارجی می باشند، این نظریه در فضای فعلی فلسفه اسلامی مخالف دارد. پس بحث در وجه تسمیه معقول اولی و ثانیه فلسفی روی کیفیت حصول است نه ارزش انطباق بر خارج

 در اینجا کافى است که گفتار صدر المتألهین را در شواهد الربوبیه و در اسفار گواه بیاوریم:

 وى در اشراق نهم از شاهد اول از مشهد سوم کتاب شواهد الربوبیه مى‏گوید:

  «اولین چیزى که از آثار محسوسات که معقول بالقوه هستند و در خزانه متخیله (حافظه) مجتمع هستند حادث مى‏شود بدیهیات است و آن عبارت است از اولیات و تجربیات ...»

 در مبحث عقل و معقول اسفار پس از آنکه عمل آلات حسیه را بیان مى‏کند و مى‏گوید «حواس به منزله جاسوسهاى مختلفى هستند که از نواحى مختلف خبر مى‏آورند و نفس از طریق این جاسوسها بهره‏مند مى‏شود» اینطور به گفته خود ادامه مى‏دهد:

  «سپس این تصورات حسیه، نفس را مستعد مى‏کند براى حاصل شدن بدیهیات اولیه تصوریه و بدیهیات اولیه تصدیقیه.»

 در فصول آتی نسبت به جایگاه بدیهیات اولیه تصدیقیه و ام القضایا بودن برخی نسبت به برخی دیگر به تفصیل سخن می گوییم.

 درر اینجا بى مناسبت نیست که گفتار متکلم و مفسر معروف امام فخر رازى در تفسیر کبیر را نیز نقل کنیم. فخر رازى در جلد پنجم تفسیر کبیر در ذیل آیه کریمه «و اللّه اخرجکم من بطون امّهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السّمع و الابصار و الافئدة لعلّکم تشکرون» «1» (آیه 78 از سوره نحل) مى‏گوید:

  «نفس انسان در آغاز خلقت از جمیع علوم و معارف خالى است و خداوند حواس را به او عنایت فرمود تا از این راه علوم و معارف را استفاده کند.»

 وى از جمله «لا تعلمون شیئاً» استفاده مى‏کند که نفس انسان در آغاز کودکى واجد هیچ معلومى نیست و از تعقیب این جمله به جمله «و جعل لکم السّمع و الابصار و الافئدة»

 {خدا شما را از شکمهاى مادرانتان بیرون آورد در حالى که هیچ چیزى نمى‏دانستید و از براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، باشد که سپاسگزارى نمایید.}

  استفاده مى‏کند که آغاز نقش بستن علوم و معارف بر لوح ضمیر انسان از مجراى حواس است. سپس به طور تفصیل وارد این مطلب مى‏شود و ابتدا به صورت اشکال مى‏گوید:

  «تصورات و تصدیقات یا بدیهى هستند یا نظرى و البته نظریات باید از بدیهیات کسب شوند، پس مى‏بایست بدیهیات قبل از حصول نظریات در ذهن وجود داشته باشند و در اینجا این سؤال یا اشکال پیش مى‏آید که آیا خود بدیهیات از کجا پیدا شده‏اند، آیا از آغاز خلقت همراه بوده‏اند یا آنکه بعد پیدا شده‏اند؟ شقّ اول یقیناً باطل است زیرا ما مى‏دانیم که جنین در رحم مادر به هیچ «بدیهى» علم ندارد مثلًا نمى‏داند که «اجتماع نقیضین محال است» یا اینکه «کل، اعظم از جزء است»؛ و بنا بر شق دوم لازم مى‏آید که بدیهیات نیز کسبى باشند و اگر کسبى باشند مى‏بایست از علوم دیگر اکتساب شوند و لازمه این مطلب این است که تمام بدیهیات مفروضه ما نظرى باشند و بعلاوه این رشته تا بى نهایت پیش خواهد رفت و به جایى نخواهد رسید.»

 فخر رازى پس از ذکر این اشکال مى‏گوید «این اشکالى است بسیار قوى» و خودش اینطور از اشکال جواب مى‏دهد:

 

 

 «شق دوم را اختیار مى‏کنیم و قبول مى‏کنیم که بدیهیات در آغاز نبوده‏اند و بعد حاصل شده‏اند و لازمه این مطلب، کسبى و نظرى بودن نیست زیرا حصول بدیهیات با اعانت حواس سمعى و بصرى انجام مى‏یابد نه از راه کسب و نظر و استدلال.»

 یعنی ادراکات انسان که مبتنی بر ابزار حسی انسان ها هستند را از شیوه سلوک در تفکرات و ادارکات پس از این مرحله جدا می کند و قسم اول را بدیهیات نام گذارده و قسم دوم را نظریات حاصله از بدیهیات

 سپس به تفصیل بیشترى در اطراف این جواب مى‏پردازد و آن تفصیل، خالى از نقصان هم نیست.

 این بود نظریه دانشمندان اسلامى در این خصوص، ولى در عین حال در نظریه این دانشمندان یک قسمت مهم دیگر تاریک است و آن قسمت مربوط به کیفیت انتزاع بدیهیات اولیه عقلیه از محسوسات است. یعنی دانشمندان اسلامی اذعان کرده اند که بدیهیات اولیه از کانال ابزار حسی حاصل شده اند ولی شیوه طی مسیر ارتباط حسی تا حصول ادراک بدیهی را تبیین نکرده اند.

 این دانشمندان با اینکه تصریح کرده‏اند که عقل قادر نیست تصورى را از پیش خود ابداع نماید و حتى بدیهیات اولیه تصوریه منطق که موضوعات غالب مسائل فلسفه اولى را تشکیل مى‏دهند امورى انتزاعى هستند، کیفیت انتزاع این مفاهیم و اینکه ذهن چگونه عمل مى‏کند و از چه راه و به چه‏ ترتیب به این مفاهیم نائل مى‏شود با کمال اهمیتى که دارد بیان نکرده‏اند. البته باید التفات داشت که عدم بیان حکمای اسلامی در این زمینه بخاطر نبودن سوال و ابهام در این زمینه بوده است نه اینکه سوالی باشد و بدون جواب رها کرده باشند.

این دانشمندان همواره در منطق و در فلسفه از یک سلسله معانى و مفاهیم (از قبیل مفهوم وجود و عدم و وحدت و کثرت و ضرورت و امکان و امتناع و غیره) به عنوانهاى «مفاهیم انتزاعیه» یعنی مفاهیمی که که مستقیم در خارج نیست بلکه دستگاه ادراکی انسان با توانایی خاص خودش آن را انتزاع می کند یا «معقولات ثانیه» وجه اینکه ثانی گفته شده اند را در سابق بیان کرده ایم، در واقع باید گفت این دو صفت نسبت به یکسری ادراکات حاکی از نحوه و کیفیت انتزاع آنهاست که مستقیم از خارج نیست بلکه در پله دوم است یا «خارج محمول» اصطلاح خارج محمول در مقابل اصطلاح محمول بالضمیمه است که به ما می گوید این مفاهیم برای انتزاعشان از مفهوم خارجی نیاز به شی بیرون از خود ندارد، مانند مفاهیم بالا یا پایین بودن شی در مقابل مفاهیمی همانند گرمی شی که نیاز به وجود حرارت در شی است یعنی نیاز به ضمیمه برای انتزاعش وجود دارد یاد مى‏کنند و اشعار مى‏دارند که این معانى و مفاهیم به طور انتزاع از معانى دیگرى (مهیّات از قبیل اسب و درخت و انسان و سفیدى و سیاهى و شکل و غیره) به دست آمده، ولى هیچ گونه توضیحى نمى‏دهند که این انتزاع یعنى چه و چگونه این معانى از آن معانى- با اینکه مفهومایى مغایر آن مفهومها هستند- زاییده شده‏اند؟ و آیا واقعاً ممکن است که یک مفهومى مفهوم دیگر را بزاید و یک معنایى که قبلًا از راه حس (مثلًا) وارد ذهن شده یک معناى دیگرى را که ذهن نسبت به او بى سابقه است و از او به کلى خالى و عارى است به دنبال خود بکشاند؟!

 در این مقاله براى اولین بار در «تاریخ فلسفه» به این مطلب مهم توجه شده و کیفیت و ترتیب انتزاع این مفاهیم به اضافه یک رشته مطالب اساسى دیگر بیان شده است.


===================================
برای مشاهده ی مطالب مرتبط
نظریه ‏هاى جدید در راه کسب علم
تعیین حدود علم‏ ​


نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما