#پسرم_برو
به طرف خانه خواهرش رفت. باید جلو اعزام برادر زاده هایش را می گرفت. شصتی کوچک زنگ را فشار داد. صدا از پشت در گفت:«چه کسی هستی؟»
بلند جواب داد:« خواهر، من هستم. در را باز کن.»
درِ رنگ نخورده و زنگ زده باز شد. خواهرش کنار دیوار کاه گلی ایستاد. لنگه در را باز کرد و گفت:«بفرما داخل، خان داداش.»
قدم هایش را سنگین برداشت و جلو رفت. شن های کف حیاط سنگینی قدم هایش را تاب نیاوردند و جای پاهایش میان آن ها باز شد. وسط حیاط ایستاد. خواهرش تعارف کرد تا به اتاق کوچکشان برود. قبول نکرد. گفت:«مهمانی نیامده ام. آمده ام تا جلو تو و پسرانت بایستم. آمده ام تا نگذارم جوان هایت را که با خون دل درون این ویرانه بزرگ کرده ای جانشان را فدای ایرانی ها کنی. می خواهم عروسی شان را ببینم.»
اشک از گوشه چشم های بادامی اش روی گونه های چروکیده اش جاری شد. بغضش را فرو خورد و گفت:«یعنی فکر می کنی من نمی خواهم عروسیشان را ببینم؟ این چه حرفی است برادر؟ مگر ما شیعه نیستیم؟ مگر حضرت زینب سلام الله علیها خواهر امام حسین علیه السلام نیست؟ یعنی می خواهی بگویی امام فقط امام ایرانی هاست؟ حضرت زینب سلام الله علیها پسرهایش را فدای راه حق برادرش کرد. آیا ما باید بگذاریم به حریم او تعرض شود؟ آیا غیرتت قبول می کند؟»
برادر دستی روی ریش سفید و توخالی اش کشید. گفت:«نه، غیرتم قبول نمی کند. اما آیا دیگران نیستند که تو باید تنها دارایی و سرمایه های زندگیت را بفرستی؟ اگر پس فردا بگویند باید بساطتتان را جمع کنید و به کشورتان برگردید چه می کنی؟»
با گوشه روسری، بینی اش را پاک کرد. گفت:«هر دو را قبول نمی کنند. گفته اند از دو برادر یکی حق اعزام دارد. اما اگر هر دو را هم می بردند، حرفی نداشتم. مهم نیست امروز کجا و فردا کجا باشم. خدا همه جا هست و هر کسی به اندازه خودش باید در قبال دینش احساس مسئولیت کند. باید در جایی که لازم است از خودش و خانواده اش بگذرد. اگر من بخواهم بگویم چرا من؟ دیگری فرزندش را بفرستد. دیگری از شوهرش بگذرد. سنگ روی سنگ بند نمی شود.»
برادر آرامتر از قبل به طرف در برگشت. دست چروکیده اش را روی زبانه قفل در گذاشت. آن را کشید. در باز شد. به طرف خواهر برگشت. گفت:«باشد. امیدوارم خدا از شما این ایثار و فداکاری را به بهترین شکل بپذیرد.»
#پسرم_برو
#داستان
به طرف خانه خواهرش رفت. باید جلو اعزام برادر زاده هایش را می گرفت. شصتی کوچک زنگ را فشار داد. صدا از پشت در گفت:«چه کسی هستی؟»
بلند جواب داد:« خواهر، من هستم. در را باز کن.»
درِ رنگ نخورده و زنگ زده باز شد. خواهرش کنار دیوار کاه گلی ایستاد. لنگه در را باز کرد و گفت:«بفرما داخل، خان داداش.»
قدم هایش را سنگین برداشت و جلو رفت. شن های کف حیاط سنگینی قدم هایش را تاب نیاوردند و جای پاهایش میان آن ها باز شد. وسط حیاط ایستاد. خواهرش تعارف کرد تا به اتاق کوچکشان برود. قبول نکرد. گفت:«مهمانی نیامده ام. آمده ام تا جلو تو و پسرانت بایستم. آمده ام تا نگذارم جوان هایت را که با خون دل درون این ویرانه بزرگ کرده ای جانشان را فدای ایرانی ها کنی. می خواهم عروسی شان را ببینم.»
اشک از گوشه چشم های بادامی اش روی گونه های چروکیده اش جاری شد. بغضش را فرو خورد و گفت:«یعنی فکر می کنی من نمی خواهم عروسیشان را ببینم؟ این چه حرفی است برادر؟ مگر ما شیعه نیستیم؟ مگر حضرت زینب سلام الله علیها خواهر امام حسین علیه السلام نیست؟ یعنی می خواهی بگویی امام فقط امام ایرانی هاست؟ حضرت زینب سلام الله علیها پسرهایش را فدای راه حق برادرش کرد. آیا ما باید بگذاریم به حریم او تعرض شود؟ آیا غیرتت قبول می کند؟»
برادر دستی روی ریش سفید و توخالی اش کشید. گفت:«نه، غیرتم قبول نمی کند. اما آیا دیگران نیستند که تو باید تنها دارایی و سرمایه های زندگیت را بفرستی؟ اگر پس فردا بگویند باید بساطتتان را جمع کنید و به کشورتان برگردید چه می کنی؟»
با گوشه روسری، بینی اش را پاک کرد. گفت:«هر دو را قبول نمی کنند. گفته اند از دو برادر یکی حق اعزام دارد. اما اگر هر دو را هم می بردند، حرفی نداشتم. مهم نیست امروز کجا و فردا کجا باشم. خدا همه جا هست و هر کسی به اندازه خودش باید در قبال دینش احساس مسئولیت کند. باید در جایی که لازم است از خودش و خانواده اش بگذرد. اگر من بخواهم بگویم چرا من؟ دیگری فرزندش را بفرستد. دیگری از شوهرش بگذرد. سنگ روی سنگ بند نمی شود.»
برادر آرامتر از قبل به طرف در برگشت. دست چروکیده اش را روی زبانه قفل در گذاشت. آن را کشید. در باز شد. به طرف خواهر برگشت. گفت:«باشد. امیدوارم خدا از شما این ایثار و فداکاری را به بهترین شکل بپذیرد.»
بر طبق این قسمت بیانیه: شش) افزایش چشمگیر معنویت و اخلاق در فضای عمومی جامعه پدران و مادران و همسران با احساس وظیفهی دینی از عزیزان خود که به جبهههای گوناگون جهاد میشتافتند دل کندند .
مطالب مرتبط
مشکلات انقلاب کمتر از مشکلات قبلیست اما باید همیشه هشیار بود فرهنگ جهاد و شهادت از دفاع مقدس تا اردوی جهادی ادامه راه شهدا انقلاب اسلامی از آرمانهایش فاصله نمیگیرد حیلههای دشمن روش سنجش عدالتخواهی جامعه: محکم برداشتن گام دوم انقلاب با نگاهی به تجربیات گذشته همت مسولین برای زیباتر نشان دادن شعارهای فطری انقلاب رسالت علوم انسانی در گام دوم نقد پذیری مسئولان حکومتی انقلاب اسلامی آغازگر عصری جدید و پویا انقلاب ، مردم، ارزش ها انسانی بینهایت: تالی فاسد آزاد شدن حجاب انقلابی میانه رو، اما متهم به خشونت طلبی مکتب بسیج دلزدگی از انقلاب یا دلزدگی از مسئولین؟؟؟ چراغ موشی پیشرفت پزشکی السابقون گوش شنوا برای انتقادهای تو مقام مملکتی پیشنهاد شرکت در اردوی جهادی جوان بسیجی آفرین به جهادگران! اتوبوس آزاد! زیانی که هم مادی است هم معنوی! تولید در وقت اضافه! چاه و راه! یک، دو و ...! علم طلاست گام برداشتن برای دهه ای دیگر * سرو خرامان * عقبگرد یعنی عقبماندگی راضی عزت و اقتدارطلبی: جمهوری اسلامی، حلوا یا کیک تولد! کاسبِ طراز انقلاب سنگ گرانبها لزوم وجود جوانان در جامعه غصه ها و قصه های محله ثبات قدم مسئولان در آرمانهای انقلاب رهبری و آینده کشور استقامت و پایداری هم استقلال، هم پیروزی! حجاب اجباری در صدر اسلام تکیه بر عناصر وطنی امام آمد ممنوعیت توقف و رکود علت گریزان شدن مردم از حجاب حجاب مصونیت است حجاب و امنیت اجتماعی حجاب و امنیت معنوی در جامعه آیا اختیاری شدن حجاب عاقلانه است؟ حجاب اجباری، دروغ و مغلطه ای بزرگ است قانون حجاب، قانونی غلط؟! کشف حجاب و برداشتن روسری در خیابان از منظر دموکراسی مقایسه مقابله با حجاب و مقابله با کشف حجاب رضاخانی حجاب اقلیتهای دینی در صدر اسلام قانون حجاب در مورد اقلیتها تاوان یک فانتزی رابطه حجاب و غیرت مردم رابطه حجاب و رضایت جنسی مردان از همسران خود حجاب نماد قداست، حرمت و منزلت زن است